صأم
نویسه گردانی:
ṢAM
صأم . [ ص َءْم ْ ] (ع مص ) راه نمودن لشکر را بر مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
سام . (اِخ ) از عمال و کسان عمرولیث که خزانه دار عمرو بود و عمرو خزانه ٔ خود را به او سپرده بود. رجوع به شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 372...
سام . (اِخ ) او ارشد اولاد نوح بود که با زوجه ٔ خود در کشتی داخل گشته از هلاک طوفان رهایی یافت و رفتار نیکویی که درباره ٔ پدر بزرگوار خود کر...
سام . (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران که معاصر هرمزد بوده . (فهرست ولف ) : ز شیراز چون سام اسفندیارز کرمان چو پیروز گرد سوار.فردوسی .
سام . (اِخ ) خلف کیقباد. (فهرست ولف ) : چو به زاد برزین رستم نژادچو سام یل از تخمه ٔ کیقباد.فردوسی .
سام . (اِخ ) گرشاسب به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شد. (فروردین یشت بندهای 61 و 136). حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط بنام خاندانش (سا...
سام . (اِخ ) عموسام . ۞ شخصیت مضحکی است از دموکراسی ایالات متحده ٔآمریکا. نام وی معرف هزل آمیز افراد آمریکایی است .
سام . (اِ) در سانسکریت بمعنی حدیث خوش است . (التفهیم ص 62). رجوع به سام بیذ شود.
سام . (ع اِ) رگهایی را گویند که از زر و طلا در کان و معدن بهم میرسد. (برهان ) (جهانگیری ). رگ زر. (شرفنامه ٔ منیری ). زر ساده ، یعنی زری که ...
ثام . [ ثام م ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثَم ّ.
ثعم . [ ث َ ] (ع مص ) نزع . (تاج المصادر بیهقی ). || کشیدن چیزی را.