گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صبار نویسه گردانی: ṢBAR صبار. [ ص ُ ] (ع اِ) صُبّار. تمرهندی است : مرا کرد محموم صداع خماررسان ساقیا آن شراب صبار. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 160).رجوع به تمر هندی شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی صبار صبار. [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از صبر. شدیدالصبر. بسیار شکیبا. شکیبا. (معجم البلدان ). صبار صبار. [ ص َب ْ با ] (اِخ ) نامی از نامهای خدا. صبار صبار. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صُبرَة. رجوع به صبرة شود. صبار صبار. [ ص ِ ] (ع اِ) سربند شیشه و مانند آن . (منتهی الارب ). سداد. (اقرب الموارد). ام صبار ام صبار. [ اُم ْ م ِ ص َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) زمین سنگناک سوخته . (منتهی الارب ). زمین سنگناک . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). زمین . (از المرصع). س... ثبار ثبار. [ ث ِ ] (ع اِ) بر ثبار امر بودن ؛ به برآمدن کار نزدیک بودن . ثبار ثبار. [ ث ِ ] (اِخ ) موضعی است بر شش میلی خیبر. سبار سبار. [ س ِ ] (اِ) همان سپار است . در لغت فرس سپار ولی در صحاح الفرس سبار آمده است . رجوع به سپار شود. سبار سبار. [ س ِ ] (ع اِ) میل جراحت .(مهذب الاسماء). محراف و میلی که در جراحت فرو برند تا غور آن معلوم گردد. ج ، سُبُر. (ناظم الاطباء). آنچه بدا... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود