صبار
نویسه گردانی:
ṢBAR
صبار. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صُبرَة. رجوع به صبرة شود.
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
صبار. [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از صبر. شدیدالصبر. بسیار شکیبا. شکیبا. (معجم البلدان ).
صبار. [ ص َب ْ با ] (اِخ ) نامی از نامهای خدا.
صبار. [ ص ُ ] (ع اِ) صُبّار. تمرهندی است : مرا کرد محموم صداع خماررسان ساقیا آن شراب صبار. میرنظمی (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 160).رجوع به ت...
صبار. [ ص ِ ] (ع اِ) سربند شیشه و مانند آن . (منتهی الارب ). سداد. (اقرب الموارد).
ام صبار. [ اُم ْ م ِ ص َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) زمین سنگناک سوخته . (منتهی الارب ). زمین سنگناک . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). زمین . (از المرصع). س...
ثبار. [ ث ِ ] (ع اِ) بر ثبار امر بودن ؛ به برآمدن کار نزدیک بودن .
ثبار. [ ث ِ ] (اِخ ) موضعی است بر شش میلی خیبر.
سبار. [ س ِ ] (اِ) همان سپار است . در لغت فرس سپار ولی در صحاح الفرس سبار آمده است . رجوع به سپار شود.
سبار. [ س ِ ] (ع اِ) میل جراحت .(مهذب الاسماء). محراف و میلی که در جراحت فرو برند تا غور آن معلوم گردد. ج ، سُبُر. (ناظم الاطباء). آنچه بدا...