 
        
            صح 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢḤ 
    
							
    
								
        صح . [ ص ُح ح  ] (ع  اِمص ) تندرستی  از بیماری ، خلاف  سقم .  ||  بهی  و برائت  از هر عیب . (منتهی  الارب ).  ||  (ص ) درست  و تندرست . (غیاث  اللغات  از لطایف ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صح . [ ص َ / ص َح ْ ح َ ] (ع  اِ) علامتی  است  نمودن  صحت  را، شاید مخفف  صَح ّ و یا صحیح  : در میان  صالحان  یک  اصلحی  است بر سر توقیعش  از سلطان  ص...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صح  ذلک . [ ص َح ْ ح َ ذا ل ِ ] (ع  جمله ٔ فعلیه ) درست  است  این . این  صحیح  است  : مولا شده  جمله ٔ ممالک توقیع تو را به  صح  ذلک .نظامی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صح  گذاشتن . [ ص َ ح َ گ ُ ت َ ] (مص  مرکب ) رجوع  به  «صَح » شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صه . [ ص َه ْ ] (ع  اسم  فعل ) کلمه ای  است  که  بدان  متکلم  را زجر کنند، یعنی  خاموش  باش . واحد و جمع در وی  یکسان  است . (منتهی  الارب ). بمعنی  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سح . [ س َح ح  ] (ع  مص ) روان  شدن  آب . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد). روان شدن  باران . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  ریزانیدن  آب . (تاج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سه . [ س ِ ] (عدد، ص ، اِ) ترجمه ٔ ثلاث . (آنندراج ) (ترجمان  القرآن ). عدد توصیفی . (ناظم  الاطباء). علامت  آن  [ 3 ] است . دو بعلاوه  یک . (ناظم  ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سه . [ س ُه ْ / س َه ْ ] (ع  اِ) کون . مقعد. سرین .(ناظم  الاطباء). سرین  یا حلقه ٔ دبر. (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        (عامیانه)خیطی
             خرابی در کار به نحو فضاحت بار.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        روستای سُه از توابع شهرستان برخوار و میمه در استان اصفهان و در طول و عرض جغرافیایی 33 درجه و 1 دقیقه شمالی و 51 درجه و 21 دقیقه شرقی واقع می باشد...
...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سَه در گویش رودباری به معنای سیاه و تیره رنگ است