صخر
نویسه گردانی:
ṢḴR
صخر. [ ص َ] (اِخ ) ابن هلالی المزنی . رجوع به صخرالمزنی شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
صخر. [ ص َ ] (ع اِ) ج ِ صخرة. رجوع به صَخْرة شود. || سنگ بزرگ . (غیاث اللغات ) (دهار). خرسنگ . تخته سنگ .
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صخربن عمروبن الشرید شود.
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به احنف بن قیس بن معاویه شود.
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به ابی سفیان صخربن حرب شود.
صخر. [ص َ ] (اِخ ) نام جنّی است که خویشتن بصورت سلیمان درآورد و خاتم او بستد، و چهل روز پادشاهی راند و اجمال داستان بنقل ابن اثیر اینکه ...
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) از اجداد جذام از قحطانیة است و مساکن فرزندان او در بلاد شرق اردن است و جماعتی از ایشان به مصراند و بنوصخر از طی از قحطا...
صخر. [ ص َخ ِ ] (ع ص ) مکان ٌ صخر؛ جای سنگ ناک . (منتهی الارب ).
صخر. [ ص َ خ َ ] (ع اِ) ج ِ صخرة. رجوع به صخرة شود.
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن جعد الخضری . وی شاعری فصیح است که دو دولت اموی و عباسی را دریافت و شیفته ٔ کاس دختر بجیر بود و مشهورترین شعر او در...
صخر. [ ص َ] (اِخ ) ابن جندلة مکنی به ابوالمعلی ، تابعی است .