اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفی

نویسه گردانی: ṢFY
صفی . [ ص َ فی ی ] (ع ص ، اِ) دوست خالص . (منتهی الارب ). دوست صافی . (غیاث اللغات ). دوست گزیده . (مهذب الاسماء). دوست یگانه . (دهار). || خالص و گزیده از هر چیزی . (منتهی الارب ). برگزیده . (غیاث اللغات ). پالوده ٔ هر چیز. بی آمیغ :
آن بگهر هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی .

نظامی .


خود حقیقت معصیت باشد خفی
بس کدر کان را تو پنداری صفی .

مولوی .


نور حس با آن غلیظی مختفی است
چون خفی نبود ضیائی کان صفی است .

مولوی .


هر چه بر سفره و خوان تو نهند
هر چه در کام و دهان تو نهند
بخوری خواه کدر، خواه صفی
گاو و خر نیست بدین خوش علفی .

جامی .


|| گزیده از غنیمت که امام پیش از تقسیم برای خود اختیار کند. (منتهی الارب ). عبارت است از چیزهای نفیسی که پیغمبر (ص ) در جنگ با کفار از غنائم بدست می آورد و پیش از تقسیم آن را خاص خود می شمرد. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (تعریفات جرجانی ). || ناقه ٔ بسیار شیر. ج ، صفایا. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب ). || خرمابن که صبر نتواند کرد از آب . (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صفی قلی بیگ . [ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی آرد: صاحب جمع هیمه خانه نواب اشرف از قبیله ٔ اتراک است . در تمشیت امر مذکور چنانچه پسند خاطر باشد ...
صفی قلی بیگ . [ ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی گوید: ولد ملک سلطان جارچی باشی . ملک سلطان از رستاق اصفهان بود بوسیله ای ملازم شاه عباس ماضی ...
صفی قلی بیگ . [ ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی گوید: صفی قلی بیگ چرکس ولد قراخان . ایشان از اعاظم چرکسند. والد ایشان بوسیله ٔ حسن خدمات بیگلربیگ...
کاخ صفی آباد. [ خ ِ ص َ ] (اِخ ) از کاخهای عهد صفویه در نزدیک بهشهر. (گزارشهای باستان شناسی ج 3 ص 403).
کهریز صفی خان . [ ک َ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلگی است که در شهرستان نهاوند واقع است و 792 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)...
بام صفی آباد. [ م ِ ص َ ] (اِخ ) نام محلی به سبزوار. و رجوع به بام شود.
صفی الدین حلی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) عبدالعزیزبن سرایابن علی بن ابی القاسم السنبسی الطائی . وی شاعر عصر خود بود در کوفه متو...
صفی الدین یزدی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ ی َ ] (اِخ ) شاعری است . صاحب لباب الالباب آرد: صفی یزدی که بصفای دل و خاطر خورشید را طعنه زدی و پیوسته...
صفی الدین الحی . [ ص َ یُدْ دی ؟ ] (اِخ ) در مجالس النفائس نام وی چنین ثبت شده لیکن ظاهراً وی همان شیخ صفی الدین ابحی است . چنانکه مصحح...
صفی الدین بستی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ ب ُ ] (اِخ ) هدایت درمجمع الفصحا آرد: خواجه ٔ نامدار و فاضل عالیمقدار شاعر پخته طبع شیرین گفتار فصاحت شعار بشیو...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۸ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.