گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صفی نویسه گردانی: ṢFY صفی . [ ص َ ] (اِخ ) ازشعرای ایران و از مردم اصفهان است . در زمان ملوک صفوی میزیست با صحیفی شیرازی مشاعره داشته . از اوست :رنجیده ام بمرتبه ای از جفای دوست کز صدهزار لطف تلافی نمیشود.(قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی امام صفی امام صفی . [ اِ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مَربَچِّه بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری رامهرمز و یک هزارگزی شم... صفی الملک صفی الملک . [ ص َ یُل ْ م ُ ] (اِخ ) مکنی به ابوالمکارم . رجوع به ابوالمکارم صفی الملک شود. صفی میرزا صفی میرزا. [ص َ ] (اِخ ) یکی از پسران شاه عباس اول است که به سال 1020 بفرمان پدر بقتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی ). صفی خانلو صفی خانلو. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ جنوب خاوری اهر. در یک هزارگزی خط شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی . معتدل . سکنه 35 تن . آب ... صفی آریان این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. صفی قلیخان صفی قلیخان . [ ص َ ق ُ ] (اِخ ) نصرآبادی آرد: صفی قلیخان ولد ذوالفقارخان حاکم قندهار.سلسله ٔ ایشان به مردانگی و همت مشهورند خصوصاً مشارالیه ک... صفی یارخان صفی یارخان . [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . در 26هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 3 هزارگزی جنوب راه ... صفی علیشاه صفی علیشاه . [ ص َ ع َ ] (اِخ ) حاجی میرزا محمد حسن اصفهانی ملقب به صفی علیشاه از معاریف مشایخ متصوّفه ٔ طهران و از فضلا و علمای ذی شأن ، د... صفی السباب صفی السباب . [ ص ُ یُس ْ س ِ ] (اِخ ) موضعی است به مکه . رجوع به سباب شود. صفی قلی بیگ صفی قلی بیگ . [ ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی گوید: صفی قلی بیگ خلف مرحمت پناه محمدعلی بیگ مرحوم مدتی کرک یراق پادشاه قدردان شاه عباس ماضی... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود