اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صفی

نویسه گردانی: ṢFY
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) یکی از شعرای ایران و از سادات شهر ری بوده گوشه نشینی اختیار کرد بزیارت حج نایل شد. از اوست :
هرگزدل هیچ کس میازار صفی
تا بتوانی دلی بدست آر صفی
سررشته ٔ کار خود نگه دار صفی
زنهار صفی هزار زنهار صفی .

(از قاموس الاعلام ترکی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
صفی قلی بیگ . [ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی آرد: صاحب جمع هیمه خانه نواب اشرف از قبیله ٔ اتراک است . در تمشیت امر مذکور چنانچه پسند خاطر باشد ...
صفی قلی بیگ . [ ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی گوید: ولد ملک سلطان جارچی باشی . ملک سلطان از رستاق اصفهان بود بوسیله ای ملازم شاه عباس ماضی ...
صفی قلی بیگ . [ ص َ ق ُ ب َ ] (اِخ ) نصرآبادی گوید: صفی قلی بیگ چرکس ولد قراخان . ایشان از اعاظم چرکسند. والد ایشان بوسیله ٔ حسن خدمات بیگلربیگ...
کاخ صفی آباد. [ خ ِ ص َ ] (اِخ ) از کاخهای عهد صفویه در نزدیک بهشهر. (گزارشهای باستان شناسی ج 3 ص 403).
کهریز صفی خان . [ ک َ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلگی است که در شهرستان نهاوند واقع است و 792 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)...
بام صفی آباد. [ م ِ ص َ ] (اِخ ) نام محلی به سبزوار. و رجوع به بام شود.
صفی الدین حلی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) عبدالعزیزبن سرایابن علی بن ابی القاسم السنبسی الطائی . وی شاعر عصر خود بود در کوفه متو...
صفی الدین یزدی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ ی َ ] (اِخ ) شاعری است . صاحب لباب الالباب آرد: صفی یزدی که بصفای دل و خاطر خورشید را طعنه زدی و پیوسته...
صفی الدین الحی . [ ص َ یُدْ دی ؟ ] (اِخ ) در مجالس النفائس نام وی چنین ثبت شده لیکن ظاهراً وی همان شیخ صفی الدین ابحی است . چنانکه مصحح...
صفی الدین بستی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ ب ُ ] (اِخ ) هدایت درمجمع الفصحا آرد: خواجه ٔ نامدار و فاضل عالیمقدار شاعر پخته طبع شیرین گفتار فصاحت شعار بشیو...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۸ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.