اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صلا

نویسه گردانی: ṢLA
صلا. [ ص َ ] (از ع ، اِمص ) آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن بکسی . (غیاث اللغات ). در سراج آمده : صلا بفتح آواز کردن بسوی کسی برای دادن چیزی خواه طعام باشد خواه غیر آن مگر در کتب معتبره ٔ عربیه بدین معنی دیده نشد. (غیاث اللغات ). فریادی باشد که بجهت طعام دادن بدرویشان و فقیران و چیزی فروختن کنند. (برهان ) :
مرغ خوش می زند نوای صبوح
بشنو از مرغ هین صلای صبوح .

خاقانی .


مبر بیخ آمال تا دل نرنجد
که از خوان دونان صلائی نیابی .

خاقانی .


تیغ کبود غرق خون صوفی کارآب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه .

خاقانی .


هین صلای خشک ای پیران تردامن که من
هر دو قرص گرم و سرد آسمان آورده ام .

خاقانی .


زخمه ٔ مطربان صلای صبوح
در زبانهای مزمر اندازد.

خاقانی .


از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم ز سفره ٔ دونان صلای نان .

خاقانی .


ای دل صلای قرصه ٔ رنگین آفتاب
کز ره بلای آخور سنگین کشیده ایم .

خاقانی .


شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری .

حافظ.


شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست .

حافظ.


گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند
بلبل محجوب ما را بال جرأت می دهند.

صائب (از آنندراج ).


ز غمزه اش مطلب رخصت نظاره کلیم
صلای سیر گل از باغبان نمی آید.

کلیم کاشی (از آنندراج ).


و با دادن ، دردادن ، زدن ، گفتن ، صرف گردد. رجوع به ذیل این لغات شود. || آواز دادن برای نماز. اعلام مردمان برای نماز واجب روزانه و نماز عید و نماز مرده . و آن مخفف الصلوة است . رجوع به الصلوة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
صلا. [ ص َ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . (منتهی الارب ). برافروختن آتش را گویند بجهت سرمای سخت . (برهان ). || گرم کردن به آتش . (مصادر ...
صلا. [ ص َ ] (ع اِ) || (ع اِ) میانه ٔ پشت مردم یا از هر چهارپایه .(منتهی الارب ). || طرف سرین یا فرجه ٔ میان شرم و دنب یا آنچه جانب راس...
صلا. [ ص َ ] (ع مص ) کشیدن گرمی آتش را. || سوخته شدن به آتش . (منتهی الارب ).
صلا. [ ص ِ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . || کشیدن گرمی آتش را. || سوخته شدن به آتش . || (اِ) بریانی . (منتهی الارب ).
صلا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام . آواز دادن . بانگ دادن . خواندن بسوی چیزی : برره قول کاسه گر کوس نوای نو زندبرسر خو...
کم صلا. [ ک َ ص َ ] (اِ مرکب ) قاعده ای است مقرری که در آن حروف مهمله به ترتیب لف و نشر مرتب تغییر می دهند و معجمه به حال خود می گذارند...
صلا گفتن . [ ص َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام و جز آن : صلای سرو تیغ میگوئی و من نه سر میکشم نز صلا می گریزم . خاقانی .جبریل بر ...
صلا دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام و جز آن . خواندن . طلبیدن . صلا دردادن .
صلا دردادن . [ ص َ دَ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام و جز آن . طلبیدن . خواندن : مهین بانو چو بشنید این سخن راصلادرداد غمهای کهن را. نظا...
صلع. [ ص َ ل َ ] (ع مص ) بی موی پیش سر گردیدن . موی رفتگی پیش سر. (منتهی الارب ). موی پیش سر رفتن . کل بودن . (غیاث اللغات ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.