صلا
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢLA
    
							
    
								
        صلا. [ ص َ ] (ع  مص ) کشیدن  گرمی  آتش  را.  ||  سوخته  شدن  به  آتش . (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صلا. [ ص َ ] (ع  مص ) افروختن  آتش  به  آتش . (منتهی  الارب ). برافروختن  آتش  را گویند بجهت  سرمای  سخت . (برهان ).  ||  گرم  کردن  به  آتش . (مصادر ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلا. [ ص َ ] (از ع ، اِمص ) آواز دادن  برای  طعام  خورانیدن  یا چیزی  دادن  بکسی . (غیاث  اللغات ). در سراج  آمده : صلا بفتح  آواز کردن بسوی  کسی  برا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلا. [ ص َ ] (ع  اِ)  ||  (ع  اِ) میانه ٔ پشت  مردم  یا از هر چهارپایه .(منتهی  الارب ).  ||  طرف  سرین  یا فرجه ٔ میان شرم  و دنب  یا آنچه  جانب  راس...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلا. [ ص ِ ] (ع  مص ) افروختن  آتش  به  آتش .  ||  کشیدن  گرمی  آتش  را.  ||  سوخته  شدن به  آتش .  ||  (اِ) بریانی . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلا زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص  مرکب ) آواز دادن  برای  طعام . آواز دادن . بانگ  دادن . خواندن  بسوی  چیزی  : برره  قول  کاسه گر کوس  نوای  نو زندبرسر خو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کم  صلا. [ ک َ ص َ ] (اِ مرکب ) قاعده ای  است  مقرری  که  در آن  حروف  مهمله  به  ترتیب  لف  و نشر مرتب  تغییر می دهند و معجمه  به  حال  خود می گذارند...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلا گفتن . [ ص َ گ ُ ت َ ] (مص  مرکب ) آواز دادن  برای  طعام  و جز آن  : صلای  سرو تیغ میگوئی  و من نه  سر میکشم  نز صلا می گریزم . خاقانی .جبریل  بر ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلا دادن . [ ص َ دَ ] (مص  مرکب ) آواز دادن  برای  طعام  و جز آن . خواندن . طلبیدن . صلا دردادن .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلا دردادن . [ ص َ دَ دَ ] (مص  مرکب ) آواز دادن  برای  طعام  و جز آن . طلبیدن . خواندن  : مهین بانو چو بشنید این  سخن  راصلادرداد غمهای  کهن  را. نظا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلع. [ ص َ ل َ ] (ع  مص ) بی موی  پیش  سر گردیدن . موی رفتگی  پیش  سر. (منتهی الارب ). موی  پیش  سر رفتن . کل  بودن . (غیاث  اللغات ).