صلاءة
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢLAʼ
    
							
    
								
        صلاءة. [ ص َ ءَ ] (ع  اِ)بمعنی  صلایة است . (منتهی  الارب ). رجوع  به  صلایة شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح  صفدی . [ ص َ ح ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) رجوع  به  صلاح الدین  صفدی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صلاح اندیش . [ ص َ اَ ] (نف  مرکب ) مصلحت جو. خیرخواه . صلاح اندیشنده . خیراندیش . رجوع به  صلاح  دانستن  و صلاح  اندیشیدن  و رجوع  به  صلاح  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح پوشی . [ س ِ ] (حامص  مرکب ) عمل  سلاح  پوشنده .عمل  آنکه  سلاح  می پوشد. حاصل  عمل  سلاح پوش  : زاهد که  کند سلاح پوشی سیلی  خورد از زیاده کوشی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح خانه . [ س ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی  که  سلاح  جای  دهند. انبار اسلحه . جایی  که  در آن  تیغ و شمشیر و مانند آن  و خنجر نگهدارند. (آنندراج )...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خلع سلاح . [ خ َ ع ِ س ِ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) رجوع  به  ماده ٔ بعد شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح شوری . [ س ِ ] (حامص  مرکب ) فن  سپاهیگری  داشتن . عمل  سلاحشور :  تو در این  خانقاه  قلب  این  سلاحشوری  می کنی . (کتاب  المعارف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح ریخته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف  مرکب ) در بیت  زیر ظاهراً به  معنی  عاجز شده ، تسلیم شده ، آنکه  سلاح  افکنده  باشد بنظر میرسد : من  که  چون  گل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سلاح افکن . [ س ِ اَک َ ] (نف  مرکب ) سلاح افکننده . که  سلاح  خود بر زمین  افکند.  ||  کنایه  از تسلیم  شونده  : ز بهرجنگ  مخالف  چو برگرفت  سلاح شود...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن صلاح . [ اِ ن ُ ص َ ] (اِخ ) تقی الدین  ابوعمرو عثمان بن  عبدالرحمن بن  عثمان  نصری  شهرزوری . اصلاً ایرانی  از نژاد کرد و پدرش  از فقها بوده . تق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن  صلاح . [ اِ ن ُ ص َ ] (اِخ ) نجم الدین ابوالفتوح  احمدبن  محمد. حکیم  و طبیب  ایرانی ، اصلاً از مردم  همدان  و پرورش  او به  بغداد بوده  و از بغد...