گفتگو درباره واژه گزارش تخلف صلت نویسه گردانی: ṢLT صلت . [ ص ُ ] (ع اِ) کارد بزرگ . (منتهی الارب ). || چاودار ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی صلت صلت . [ ص ِ ل َ ] (ع اِ) صِلَة. جایزه . پاداش : پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جمله ای از سرهنگان قلعه تا خلعت و صلت شما نی... صلت صلت . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) پیشانی گشاده ، منه فی صفته صلی اﷲ علیه و سلم کان صلت الجبین ؛ ای واسعه او الاملس . (منتهی الارب ). پیشانی روشن .... صلت صلت .[ ص ِ ] (ع اِ) دزد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صلت صلت . [ ص َ ](اِخ ) ابن ابی عطیه ، مکنی به ابی ثمامة، تابعی است . صلت صلت . [ ص َ ] (اِخ ) ابن حکیم بن عبداﷲبن قیس ، محدث است . صلت صلت . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن نوفل بن حارث عبدالمطلب ، داماد امیرالمؤمنین علی علیه السلام است . صلت صلت . [ ص َ ] (اِخ ) ابن قویدبن احمد الحنفی ، مکنی به ابی احمد، تابعی است . صلت صلت . [ ص َ ] (اِخ ) ابن محمد خازکی ، مکنی به ابی همام ، تابعی است . صلت صلت . [ص َ ] (اِخ ) ابن مخرمةبن المطلب بن عبدمناف القرشی . صحابی است و از غنائم خیبر سهم برد. (قاموس الاعلام ). صلت این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود