 
        
            صنع
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ṢNʽ
    
							
    
								
        صنع. [ ص َ ] (ع  مص ) کردن  و ساختن  چیزی  را.  ||  نیکو تیمار کردن  اسب  را.  ||  (اِ) جانورکی  یا مرغی  است .  ||  (ص ) رجل  صنعالیدین ؛ مرد چربدست  و باریک کار و ماهر در کار و پیشه ٔ خود. (منتهی  الارب ). رجوع  به  ماده ٔ قبل  و دو ماده ٔ ذیل  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص ُ ] (ع  اِ) کار.  ||  کردار. (منتهی  الارب ).  ||  مصنوع . ساخته  : ویران  دگر ز بهر چه  خواهد کردباز این  بزرگ  صنع مهیا را. ناصرخسرو.شده  ح...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص ُ ] (اِخ ) کوهی  است  در دیار سلیم . (معجم  البلدان ) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص ِ ] (ع  اِ) سیخ  بریان کن .  ||  آنچه  ساخته  شود از سفره  و جز آن .  ||  درزی  یا باریک کار. الخیاط او الرقیق  الیدین . (اقرب  الموارد).  ||...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ ص َ ن َ ] (ع  ص ) رجل  صنعالیدین ؛ مرد چرب دست  و باریک کار و ماهر در کار وپیشه ٔ خود.  ||  رجل  صنعاللسان ؛ بلیغ و نیک ماهر و حاذق  در شعر و س...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع. [ص ُ ن ُ ] (ع  ص ) رجال  صنعالایدی ؛ مردان  ماهر در کار و پیشه ٔ خود. (اقرب  الموارد). رجوع  به  مواد قبل  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سانس (اوستایی)
دَئیژ (اوستایی: دَئیذیش)
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صنع قسی . [ ص ِ ع ُ ق َ ] (اِخ ) موضعی  است . (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        نقاش  صنع. [ ن َق ْ قا ش ِ ص ُ ] (اِخ ) کنایه  از خالق  است  : نقاش صنع را همه  لطف  تو بود قصدبر گل  ببست  نقش  تو و بر گلاب  بست .عطار.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنع. [ س َ ن َ ] (ع  اِمص ) خوبی  و جمال . (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سنع. [ س ِ ] (ع  اِ) خوردگاه  دست  یا بریدگی  که  میان  پیوند دست  و ذراع  است  یا استخوان  کف  دست  که  با انگشتان  و خوردگاه  دست  اتصال  دارد. (منت...