ضب
نویسه گردانی:
ḌB
ضب . [ ض َب ب ] (ع مص ) خون آوردن لب . (منتهی الارب ). سیلان خون از لثه . روان شدن خون از دهن . خون آمدن لب و سیلان او. (منتهی الارب ).روان شدن آب یا خون یا آب ِ دهان . (منتهی الارب ). || دوشیدن با پنج انگشت ، و یا ابهام را بر سرپستان و انگشتان را بر ابهام گذاشته دوشیدن . (منتهی الارب ). به پنج انگشت دوشیدن شیر را. (منتهی الارب ). با تمام کف دوشیدن . (منتخب اللغات ). جمع کردن دو سر پستان در دوشیدن . (منتهی الارب ). دوشیدن شتر. (زوزنی )(تاج المصادر). دوشیدن ناقه . (دهار). || دوسیده شدن به زمین . || بسیار شدن سوسمار در جائی . (منتهی الارب ). || رفتن شیر اندک اندک . (تاج المصادر) (زوزنی ). || فراگرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). شامل بودن به چیزی . (منتخب اللغات ). به چیزی محتوی شدن . || خاموش شدن .خاموش شدن بر کینه . (منتهی الارب ). || آکنده و پُرگوشت شدن بَغل . || آماسیدن سپل شتر. || آماسیدن سینه ٔ شتر. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ضب . [ ض َب ب ] (ع اِ) سوسمار. (منتهی الارب ) (دهار). بُرق . بهندی آن را گوگو نامند. (آنندراج ).ج ، اَضُب ّ، ضِباب ، ضُبّان ، و مَضَبّة. صاحب تح...
ضب . [ ض َب ب ] (ع اِ) ج ِ ضبّه . (منتهی الارب ). رجوع به ضبة شود.
ضب . [ ض َب ب ] (اِخ ) نام کوهی است که مسجد خیف در پای آن کوهست ، و نام دیگر آن صابح است . (معجم البلدان ).
ضب . [ ض َب ب ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
ضب . [ ض َب ب ] (اِخ ) ابن الفرافصةبن عمرو، برادر نائلة. رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 76 شود.
ظب . [ ظَ ] (ع اِ) ج ِ ظبی .
ذب . [ ذَب ب ] (ع مص ) دفع. دفع کردن . منعکردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ؛ راندن و بازداشتن از او : اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از...
ذب . [ ذَب ب ] (ع اِ) گاو دشتی و آن را ذب ّالریاد نیز نامند، از آن روی که پیوسته در پی گاوان ماده رود. و منه رجل ٌ ذب ّالرّیاد؛ مرد بسیارزی...
ذب . [ ذُب ب ] (ع اِ) ج ِ ذُباب .
زب . [ زَ / زِ ] (ص ) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. (آنندراج ) (برهان قاطع). رایگ...