اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضن ء

نویسه گردانی: ḌN ʼ
ضن ء. [ ض ِن ْءْ / ض َن ْءْ ] (ع اِ) اصل و جایگاه . گویند: هو فی ضن ء صدق . || کان . (منتهی الارب ). معدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
گردن زن . [ گ َ دَ زَ ] (نف مرکب ) سیاف که در عرف حال جلاد گویند. (آنندراج ) : خاک همان خصم قوی گردن است چرخ همان ظالم گردن زن است . نظام...
قلم زن . [ ق َ ل َ زَ ] (نف مرکب ) قلم دست . (آنندراج ). اشاره به نویسنده باشد. (برهان ) : قلم زن که بد کرد با زیردست قلم بهتراو را به شمشیر، ...
کار زن . [رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امر مربوط به زنان . || هم آغوشی زن . آرامش با زن : به کار زنان تیز بودی برش همی نرم جایی بجستی ...
کاه زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) یا کاه زنه . طوری از طناب که بکاه آگنند و بر ستور حمل کنند. (یادداشت مؤلف ).
کلک زن . [ ک َ ل َ زَ ] (نف مرکب )آن که کلک زند. کلک زننده . و رجوع به کلک زدن شود.
طبق زن . [ طَ ب َ زَ ] (نف مرکب ) سعتری . سَحّاقه : اهل بغداد را زنان بینی طبقات طبق زنان بینی . خاقانی .رجوع به مجموعه ٔمترادفات ص 238 شود.
طبل زن . [ طَ زَ ] (نف مرکب ) طبال . نقاره چی . دُهُل زن . (آنندراج ). طبلچی : زیغبافان را با وشی بافان ننهندطبلزن را ننشانند بر رودنواز. ابوالعب...
طعنه زن . [ طَ ن َ / ن ِ زَ ] (نف مرکب ) ملامتگر. عیبجو. بدگو : گر طعنه زنش معاف کردی با موکب خود مصاف کردی . نظامی .به جان آید از دست طعنه زنا...
عنان زن . [ ع ِ زَ ] (نف مرکب ) که عنان زند. که لگام و دهانه زند. || که رام و مطیع کند. که به اطاعت درآورد. که تسلیم کند : کرشمه کردنی...
فال زن . [ زَ ] (نف مرکب ) فالگیر. فالکباز. فالبین . طالعبین : به پیش زن فال زن برگذشت به مهتر نگه کرد و اندرگذشت . فردوسی .رجوع به فال شود...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۲۶ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.