اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طائی

نویسه گردانی: ṬAʼY
طائی . (ص نسبی ) منسوب به طی که پدر بطنی است . (منتهی الارب ). و از جمله حاتم از اسخیاء معروف عرب که از قبیله ٔ طی بوده است :
آنی تو که گر زنده شودحاتم طائی
علم و کرم و جود کند از تو تعلم .

سوزنی .


نماند حاتم طائی و لیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور.

سعدی .


رجوع به حاتم شود. و ابوتمّام حبیب بن اوس طائی است . رجوع به ابوتمّام شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
داود طائی . [ وو ] (اِخ ) ابن نصیرطائی مکنی به ابوسلیمان از بزرگان فقهاء و اجله ٔ مشایخ و از زهاد و عباد قرن دوم هَ . ق . و با منصور عباسی مع...
زاهر طائی . [ هَِ رِ ئی ی ] (اِخ ) ابن اسود مکنی به ابوعمارة کوفی است وشیخ طوسی در کتاب رجال خود، وی را در شمار اصحاب حضرت جعفر الصادق (...
سعید طائی . [ س َ ] (اِخ ) حکیم ... جامع کمالات و صاحب احوالات پسندیده بود. در سخنگویی پایه ٔ عالی داشته . محمد عوفی او را توصیف کرده و اشعار...
زحاف طائی . [ زَح ْ حا ف ِ ] (اِخ ) از مجاهدان بصره بود در روزگار زیاد. (از عقد الفرید ج 1 ص 169).
حبیب طائی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن عمرو طائی شود.
ابواخزم طائی .[ اَ اَ زَ م ِ ] (اِخ ) یکی از اجداد حاتم طی است .
ابن معن طائی . [ اِ ن ُ م َ ن ِ ] (اِخ ) مردی از قدماء جاهلیت موسوم به ثوب ، و او جدّ عمروبن المسیح بن کعب است .
ابن روسند طائی . [ اِ ن ُ ؟ دِ ] (اِخ ) او راست : کتاب الجوادالفیاح . (ابن الندیم ).
تائی . [ ی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت بتاء از حروف مبانی . (المنجد).
طایی . (ص نسبی ) طائی . منسوب به طَی ّ. پدر قبیله ای از عرب و قیاس طَیّئی است . (از اقرب الموارد). رجوع به طائی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.