طال
نویسه گردانی:
ṬAL
طال . [ لِن ْ ] (ع ص ) منهل ٌ طال ؛ چشمه ٔ چغزلاوه برآورده . || لیل ٌ طال ؛ شب تاریک . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
دشت طال . [ دَ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش بانه ٔ شهرستان سقز، و محدود است از شمال به دهستان نمشیر، از جنوب به دهستان های ...
طال بقا. [ ل َ ب َ ] (از ع ، جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، اِ مرکب ) جمله ٔ دعائی مأخوذ از جمله ٔ عربی «طال بقائه ». یعنی زندگانی او دراز باد یا جاودا...
طال بقا زدن . [ ل َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) آفرین و درود گفتن . ثنا خواندن : چون عشق را مرحبا زدی حوادث را طال بقا باید زد. (سند بادنامه ص 1...
طعل . [ طَ ] (ع مص )طعن کردن در انساب مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تال . (اِ) طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا). مأخوذ از هندی . طبق مس و نقره و طلا و جزآن . (ناظ...
تال . (اِ) نام درختی است در هندوستان شبیه بدرخت خرما. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). که آن ر...
تال . (اِ) آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آبگیر و تالاب و استخر و برکه ٔ بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ) (از آنندراج ) (از...
تال . (هندی ، اِ) بزبان هنود فاصله ٔ میان سر انگشت میانه ٔ دست تا سر انگشت شصت . رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی چ لایپزیک ص 79 شود. || هندوا...
تال . (اِ) داردوست ۞ . (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 172). || در شمال ایران : تَمیس ۞ . (درختان جنگلی ایران ایضاً). || د...
تال . (ع اِ) خرمابنان ریزه و نهالهای آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج ِ تالَه . (منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ش...