گفتگو درباره واژه گزارش تخلف طرش نویسه گردانی: ṬRŠ طرش . [ طُرْ رُ ] (اِخ ) ۞ ناحیه ای است به اندلس و دارای قراء چندی است . (معجم البلدان ج 6 ص 41). و رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 122 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی ترش کنس ترش کنس . [ ت ُ ک ُ ن ُ ] (اِ مرکب ) ازگیل وحشی (در رامسر و تنکابن و بعضی از نقاط گیلان ). رجوع به ازگیل ، و جنگل شناسی ساعی ص 234 شود. ترش گیا ترش گیا. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترش گیاه . گیاهی است ترش خصوصاً و هر گیاه ترش را توان گفت عموماً.(برهان ). حماض بری و هر گیاه ترش . (نا... ترش مزه ترش مزه . [ ت ُ / ت ُ رُ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) چیزی که ذائقه احساس ترشی از آن کند. (ناظم الاطباء). لب ترش . ترش هلو ترش هلو. [ ت ُ / ت ُ رُهَُ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رامسر به برقوق دهند. رجوع به برقوق شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جوش ترش جوش ترش . [ش ِ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسید طرطریک . اسیر تارتاریک . اسیدی است که از دارتو (دُردی که از شراب در چلیک باقی ماند) بدست ... ترش مازو ترش مازو. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) نامی است که در کتول گرگان به اوری دهند. رجوع به اوری شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ترش مزاج ترش مزاج . [ ت ُ / ت ُ رُ م ِ ] (ص مرکب ) گستاخ و ترشخو و سخت . (ناظم الاطباء). ترش مزگی ترش مزگی . [ ت ُ / ت ُ رُ م َ زَ/ زِ ] (حامص مرکب ) ترشی و حموضت . (ناظم الاطباء). ترش گیاه ترش گیاه . [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترش گیا. رجوع به همین کلمه شود. ترش لگام ترش لگام . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ] (ص مرکب ) بدلگام و سرکش . رجوع به ترش لگامی و ترش لگامی کردن شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود