اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طری

نویسه گردانی: ṬRY
طری . [ طَ ری ی ] (ع ص ) تازه و تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند معرب تری است که تازگی و رطوبت باشد. (برهان ). شاداب . باطراوت :
تا چو نوروز درآرد سپه خویش به باغ
باغ پر لاله ٔ نو گردد و گلهای طری .

فرخی .


هر زمان گوئی بر دو رخ و بر عارض من
قمر است و سمن تازه ٔ خوشبوی طری .

فرخی .


از نرگس طری و بنفشه حسد برد
کآن هست از دو چشم و دو زلف بتی نشان .

منوچهری .


برگ گل مُوَرَّدِ بشکفته ٔ طری
چون روی دلربای من آن ماه سعتری .

منوچهری .


چون بهم کردی بسیار بنفشه ٔ طبری
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری
تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری
که به چشم تو چنان آید چون درنگری
که ز دینار درآویخت کسی چند پری
همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر.

منوچهری .


وآنچ او ز دور مرده کند زنده
بس زنده و طری بود و زیبا.

ناصرخسرو.


گلی جزسخن دید هرگز کسی
که بی آب و بی نم همیشه طری است ؟

ناصرخسرو.


باغی است پر از گل طری لیکن
بنهفته بزیر هر گلی خاری .

ناصرخسرو.


حجت دینی به سخنهای من
شد چو به قطره ٔ سحری گل طری .

ناصرخسرو.


گرچه گلی چونت آب روی بود
تو نه گِلی توطری و تازه گُلی .

ناصرخسرو.


همچو ورد طری بتاب و بخند
همچو سرو سهی ببال و بناز.

مسعودسعد.


ای سوزنی به مدح شه از بوستان طبع
دم با نسیم ورد طری زن ز حلق و نای .

سوزنی .


رخ احباب تو طری است چو گل
رخ شیرین تر از گلاب و گلاج .

سوزنی .


لیک کو آن قربت شاخ طری
که ثمار پخته از وی میبری .

مولوی .


میزند بر روش ریحان که طری است
او ز کوری گوید این آسیب چیست ؟

مولوی .


خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است .

سلمان ساوجی .


|| تازه و نو. (آنندراج ). ثوب طری ؛ جامه ٔ نو. (مهذب الاسماء). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 166 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
طری . [ طُرْ را ] (ع ص ) خرماده ٔ رانده . خر ماده ٔ دورکرده شده . (منتهی الارب ).
طری . [ طَ را ] (ع مص ) پیش آمدن . || گذشتن و رفتن . یقال : طَرِی َ طَری ً. (منتهی الارب ).
طری . [ ] (اِخ ) ناحیتی خرد است از بجه ، میان حدود نوبه و سودان و اندر وی دو صومعه است و گویند که اندر وی دوازده هزار مرد است راهب . (حدو...
طری ٔ. [ طَ ] (ع ص ) تر و تازه . (منتهی الارب ). طَری ّ.
تری . [ ت َ / ت َرْ ری ] (حامص )رطوبت را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). رطوبت و بلت .(ناظم الاطباء). مقابل خشکی . (آنندراج ) : نخستین که آتش ز ج...
تری . [ ت َ ] (اِ) با یاء مجهول دیوار بسیار بلند و سدی که در پیش چیزی بکشند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بندروغ . (ناظم الاطباء). و ر...
تری . [ ت ُرْ را ] (ع ص ، اِ) دست بریده . (منتهی الارب ). دست بریده شده . (ناظم الاطباء). التری من الایدی ؛ المقطوعة. (المنجد).
تری . [ ت َ رْی ْ ] (ع مص ) درنگ نمودن . (منتهی الارب ). درنگی نمودن و سستی کردن .(ناظم الاطباء): تری فی الامر؛ تراخی فیه . (المنجد).
تری . (اِخ ) ۞ مرکز بخشی است در ولایت تارب ۞ واقع در پیرنه ٔ علیای فرانسه و بر کنار رود بائیز که 1130 تن سکنه دارد و رجوع به تارب شود.
تری رم . [ ت ْ رِ ] (اِ) ۞ در آن زمان (زمان داریوش بزرگ ) کشتی بزرگی بود که پاروزنهای آن به سه صف در سه طبقه جا میگرفتند(ایران باستا...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
مصطفی فرخفال
۱۳۹۲/۰۲/۲۱ Iran
0
0

علم خلقان بود بیات و قدید
علم مردان بود طرى و جدید


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.