طلع
نویسه گردانی:
ṬLʽ
طلع. [ طِ ] (ع اِ) اسم است اطلاع را. و منه :اطلع طلع عدده . (منتهی الارب ). وقوف بر چیزی . (منتخب اللغات ). || جای بلند که از آن اطلاع یابند. (منتهی الارب ). || کرانه (بفتح نیز آید). (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ناحیه . (منتخب اللغات ). || جای که آفتاب از آنجا برآید. (منتخب اللغات ). || دیدار. (منتخب اللغات ) (دهار). || هر زمین پست و هموار. (منتهی الارب ). زمین پست . (منتخب اللغات ). زمین پشته ناک . (منتهی الارب ). زمینی که پشته های خاک دارد. (منتخب اللغات ). || مار. (منتخب اللغات ). مار دراز. (منتهی الارب ). || راز. (منتخب اللغات ). سِرّ. گویند: اطلعته طلع امری ای اظهرته سری . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
طلا. [ طَ ] (اِخ ) کوهکی است (چنین یافتم در شعر هذلیین و در شعر دیگران به ظاءمعجمه و آنجا واقعه ای بوده است ). (معجم البلدان ).
طلا. [ طَ ] (اِخ ) قلعتی است به آذربایجان (این لفظ عجمی و اصل آن تلاست ، چه در کلام عجم طاء و ظاء و ضاد و ثاء و حاء و صاد خالصه و جیم خالص...
این واژه درحقیقت هندى تبار است و پیش از اسلام وارد زبان پارسى و تازیان (اربان) از پارسى برداشته اند! درست آن است که آن را "تلا" Tala بنویسیم...
تلا. (ا )، (زبان مازنی). خروس.
طلاء. [ طِ ] (ع اِ) ج ِ طلا. (منتهی الارب ).
طلاء. [ طِ ] (ع اِ) قطران . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). طِلا. هرچه آن را درمالند بر جائی .(منتهی الارب ). هرچه آن را بمالند. (منتخب اللغا...
طلاء. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طلیة. (منتهی الارب ).
طلاء. [ طُ ] (ع اِ) پوست تنک مانند که از باد بر خون فراهم آید. (منتهی الارب ). پوست تنک که بالای خون باشد. (منتخب اللغات ). قشر دم . (فهرست...
طلاء. [ طُل ْ لا ](ع اِ) طلاءالدم ؛ خراش پوست که خون رود از وی . (منتهی الارب ). || خون . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || خون رایگان ر...
تلا. [ ت َ ] (اِ) سائل و گدا. (ناظم الاطباء).