طلی
نویسه گردانی:
ṬLY
طلی . [ طَل ْی ْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ). اندودن . (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد و از آن ... طلی خایه وطلی سر و طلی سینه و طلی پهلو و طلی جگر و طلی شکستگی و طلی ضلع و طلی سوختگی و طلی نقرس ... را. (نوروزنامه ). فیقلعونه [ یقلعون الانیون ] و یطلونه علی ازجّة النشاب . (ابن البیطار). || بازداشتن . || پای بچه ٔ چهارپایان بستن . (دهار). گویند:طلیت الطلاء؛ اذا ربطته و جسته . || چرکین شدن دندان . (منتهی الارب ). زرد شدن دندان . (زوزنی ).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِ) به هندی اسم انزروت است . || طحال . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سپرز. طحال . (الفاظ الادویه ).
تلی . [ ت َل ْی ْ ] (ع مص ) باقی ماندن (مقداری ) از ماه : تلی من الشهر کذا؛ اینقدر باقی مانده از ماه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تلی . [ ت َ لی ی ] (ع ص ) بسیارسوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کثیرالایمان . (اقرب الموارد). || بسیارمال . (منتهی الارب ) (آن...
تلی . [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) قوم تلی ؛ قوم افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تلی . [ ت ُل ْ لا ] (ع اِ) گوسپند مذبوحة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تلی . [ ت ِل ْ لی ] (اِخ ) دهی از دهستان ماروسک است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
زر تلی . [ زَ رِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زر طلا را گویند. (برهان ). زر تمام عیار. زر خالص . (آنندراج ). زر پاک است و طلا معرب آن است . (ان...
جعفر تلی . [ ج َ ف َ رِ ت َل ْ لی ] (اِخ ) از بزرگان و مشاهیر اصفهان در روزگار مغولان بود و صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان از او نام میبرد.
تلی کران . [ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
تیره تلی .[ رَ / رِ ت ُ ] (اِ) آلوی چینی . تولی . چاکشو. برود.درختی است . (زمخشری از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).