اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طهور

نویسه گردانی: ṬHWR
طهور. [ طَ ] (ع مص ) طهارت کردن . (منتهی الارب ). پاک کردن . پاکیزه ساختن . || (اِ) آب دستی آنچه بدان طهارت کنند. (منتهی الارب ). || (ص ) پاک کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب پاک کننده . (مهذب الاسماء) : و انزلنا من السماء ماءً طهوراً؛ و از آسمان فرستادیم آبی پاک و پاک کننده یعنی آب باران و آن آبی بود هم پاک و هم پاک کننده و طهور گفتند بمعنی مطهِّر است و این حکم آب باران است مادام تا چیزی به او نرسد که او را پلید کند، و به او رفع حدث توان کردن و ازاله ٔ نجاست . (قرآن 25 / 48، از تفسیر ابوالفتوح رازی ). و سَقاهم ربهم شراباًطهوراً؛ شرابی پاکیزه یعنی آلوده نشود آبش به آنچه آلوده شود آبهای دنیا از چیزهائی که آن را از حکم پاکی ببرد. گفتند خمرش پاکیزه باشد از آنکه مستی کند وخمار آورد و داعی بقبایح . و گفتند: معنی آنست که پاک بود به وقت دویم ، مستحیل نشود ببول بل از اندام ایشان جدا شود بمانند عرق که بوی مشک دارد. ابوقلابة گفت : خدای تعالی هر مردی را از اهل بهشت چندانی شهوت و نهمت و قوت بدهد که صد مرد را از اهل دنیا. چون طعامی که خواهند بخورند ایشان را شرابی دهند که شکم ایشان مطیب شود و به وقت هضم طعام و شراب و رشحی شود و از اندام ایشان بیاید بمانند مشک اذفر، باز دیگرباره شکم ایشان تهی شود و بشهوت طعام بازآید. و گفتند شراب طهور یعنی شرابی مطهِّر پاک کننده ایشان را از ادناس و انجاس پاک کند و ایشان را چنان کند که صلاحیت مقام بهشت دارند. (قرآن 76 / 21، از تفسیر ابوالفتوح ).
بساقی گری گر کند جلوه حور
نگیرم ز دستش شراب طهور.

ظهوری (از شعوری ج 2 ص 163).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
طهور. [ ] (اِخ ) ملک جزیره ٔ ماسلاماجین (؟) (مجمل التواریخ و القصص ص 27).
بی طهور. [ طَ ] (ص مرکب ) ناپاک . بی طهارت : غره مشو بدانکه ترا طاهر است نام طاهر نباشد آنکه پلید است و بی طهور. ناصرخسرو.رجوع به طهور شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
طحور. [ طَ ] (ع ص ) چشم و چشمه ٔ بیرون اندازنده ٔ چرک و خاشاک را. طحورة، مثله . || شتابنده . || کمان دورانداز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تهور. [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) فرودریدن بنا. تهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منهدم شدن و فروریختن بنا. (...
تهور رفتن . [ ت َهََ وْ وُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) سرزدن اعمال بی باکانه و متهورانه از کسی : از این مرد (اریارق ) آنجا تعدی و تهوری رفت . (تاریخ...
تهور کردن . [ ت َ هََ وْ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی باکی کردن و خود را در مهلکه انداختن و رشادت نمودن . (ناظم الاطباء) : بلی گفت دزدان تهور کن...
تهور داشتن . [ ت َ هََ وْ وُ ت َ ](مص مرکب ) بی باک بودن و مردانگی و رشادت داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به تهور و دیگر ترکیبهای آن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.