اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طهور

نویسه گردانی: ṬHWR
طهور. [ ] (اِخ ) ملک جزیره ٔ ماسلاماجین (؟) (مجمل التواریخ و القصص ص 27).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
طهور. [ طَ ] (ع مص ) طهارت کردن . (منتهی الارب ). پاک کردن . پاکیزه ساختن . || (اِ) آب دستی آنچه بدان طهارت کنند. (منتهی الارب ). || (ص ...
بی طهور. [ طَ ] (ص مرکب ) ناپاک . بی طهارت : غره مشو بدانکه ترا طاهر است نام طاهر نباشد آنکه پلید است و بی طهور. ناصرخسرو.رجوع به طهور شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
طحور. [ طَ ] (ع ص ) چشم و چشمه ٔ بیرون اندازنده ٔ چرک و خاشاک را. طحورة، مثله . || شتابنده . || کمان دورانداز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تهور. [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) فرودریدن بنا. تهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منهدم شدن و فروریختن بنا. (...
تهور رفتن . [ ت َهََ وْ وُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) سرزدن اعمال بی باکانه و متهورانه از کسی : از این مرد (اریارق ) آنجا تعدی و تهوری رفت . (تاریخ...
تهور کردن . [ ت َ هََ وْ وُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی باکی کردن و خود را در مهلکه انداختن و رشادت نمودن . (ناظم الاطباء) : بلی گفت دزدان تهور کن...
تهور داشتن . [ ت َ هََ وْ وُ ت َ ](مص مرکب ) بی باک بودن و مردانگی و رشادت داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به تهور و دیگر ترکیبهای آن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.