اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عائر

نویسه گردانی: ʽAʼR
عائر. [ ءِ ] (ع ص ) از: عَور. (اقرب الموارد). رجوع به عور شود. || آنچه به چشم درد رساند. (منتهی الارب ). هر چه چشم را علت رساند. (از اقرب الموارد). || (اِ) درد چشم . (منتهی الارب ). رمد. (اقرب الموارد). || خاشاک چشم . (منتهی الارب ). قذی . (اقرب الموارد). || آبله ریزه بر پلک زیرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیر و سنگ که رسد و اندازه ٔ آن معلوم نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
اَئُرَ: (اوستایی) پایین، پست، پایین تر
عایر. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به عائر شود.
عیر. [ ع َ ] (ع مص ) بهر سو و این طرف و آن طرف رفتن اسب و سگ ، به جولان . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). رها شدن و رفتن...
عیر. [ ع َ ] (ع اِ) خر، اهلی باشد یا وحشی ، و اکثر گورخر و خر وحشی را به کار برند. و مؤنث آن «عیرة» باشد. ج ، أعیار، عیار، عُیور، عُیورة. جج ، ع...
عیر. (ع اِ) گروه از سفر بازگردیده (مؤنث آید). (منتهی الارب ). || کاروان شتر که غله کشانند (از این لفظ واحد نیامده است ). (منتهی الارب ). ه...
عیر. [ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) اسب بانشاط و چالاک . (از اقرب الموارد).
عیر. [ ع َ ] (اِخ ) لقب حماربن مُوَیلع کافر. و گویند که او را وادی سبز و خرمی بود و خداوند آتشی بر آنجا فرستاد و آن را بسوزاند. (از منتهی الار...
عیر. [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است به مدینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در حجاز. و برخی گویند آن دو کوه سرخ رنگ است...
ایر. (اِ) جوششی باشد ریزه و باخارش و سوزش بسیار و آن را به عربی شری گویند. (برهان ). جوششی باشد ریزه و با خارش و سوزش که بسبب خون به ص...
ایر. [ اَ ](اِ) آلت تناسل . (برهان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.