عادی
نویسه گردانی:
ʽADY
عادی . (ع ص ) دیرینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . || عادیا اللوح ؛ هر دو طرف کرانه ٔ آن . || دزد. || (ص ) ستمکار. || دشمن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آدی ذَیَ (اوستایی) دیدن، نگریستن، مشاهده ـ تماشا کردن
ابن عدی . [ اِ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابواحمد عبداﷲبن عدی (242-323 هَ .ق .). محدث ایرانی از مردم جرجان . عراق و مصر و شام و حجاز را در طلب ح...
ابن عدی . [ اِ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابوزکریا یحیی بن عدی بن حمیدبن زکریای منطقی ، نصرانی یعقوبی . نزیل بغداد.شاگرد ابوبشر متی بن یونس و ابو...
طعیمةبن عدی . [ طُ ع َ م َ ت ُ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) کافری بود که روز بدر بر دست حمزةبن عبدالمطلب عم ّ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم کشت...
عدی بن زید عبادی دبیر و مترجم عربی دربار خسرو پرویز بود. بهطور تقریبی او در حدود سال ۵۵۰ میلادی متولد شده و در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان (از سال ۵۳...