اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاذور

نویسه گردانی: ʽAḎWR
عاذور. (ع اِ) بدی و فساد. و منه : لقیت منه عاذوراً؛ أی شراً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خطی است در شتر و اسب . (منتهی الارب ). نشان . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عذور. [ ع َ ذَوْ وَ ] (ع ص ) فاحش و فراخ شکم (خر). || مرد بدخوی سنگدل . || پادشاه سخت و درشت . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
عزور. [ ع َزْ وَ ] (ع ص ) بدخلق و بی غیرت در حق زن خود. (منتهی الارب ). سیی ءالخلق . (اقرب الموارد).
عزور. [ ع َزْ وَ ] (اِخ ) پشته ٔ جحفه که بر آن راه است . (منتهی الارب ). جایگاهی است یا آبی است ، و گویند آن راه و «ثنیه ٔ» اهالی مدینه اس...
عظور. [ ع َ ] (ع ص ) پرشکم از هر شراب که باشد. ج ، عُظُر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ازور. [ اَ وَ ] (ع اِ) لشکر. || (ص ) مایل . کج . کژ. || آنکه یک جانب سینه ٔ او برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. پهن سینه . ج ، زور. (منتهی ...
ازور. [ اَ وَ ] (اِخ ) کوهی است در افریقا اندر بلاد کزولة، طول آن ده روزه راه است و آن از بحرالمحیط خارج شود و در وی قطعات آهن یافت شود. ...
اظؤر. [ اَ ءُ ] (ع اِ) ج ِ ظِئْر. (متن اللغة). اظآر. (متن اللغة) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ظئر و اظآر شود.
آزور. [ وَ ] (ص مرکب ) حریص . (دهّار). آزمند. ورنج . صاحب آز. طامع. طمّاع . هلوع . ولوع . مولع : چو داننده مردم شود آزورهمی دانش او نیاید ببر. فر...
آزور. (ص مرکب ) آزوَر : جرعه ٔ جام خود اگر بخورم نکند درد منتم رنجورفرد باش ای حمیت قانعخاک خور ای طبیعت آزور.انوری .دهان تیر چنان باز ماند...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.