اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاقل

نویسه گردانی: ʽAQL
عاقل . [ ق ِ ] (ع ص )خردمند. دانا. هوشیار و زیرک . (ناظم الاطباء). ج ، عقلاء و عُقّال و عاقلون . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مقابل دیوانه :
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق عاقل .

منوچهری .


عاقل کامل تأمل در این حکایت کند. (کلیله و دمنه ). و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه ).
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه داناخود ستیزد با سبکبار.

سعدی (گلستان ).


از این به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست .

سعدی (بوستان ).


|| آهو و آهوئی که بر کوه بلند رود. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دهنده ٔ دیه ٔ کشته شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عصبه ٔ مرد که وارث او شوند مانند پدر و جد تا هر طبقه که بالا رود و فرزند فرزندتا هر طبقه که پائین رود. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عاقل آباد. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 28هزارگزی جنوب باختری سقز و 2هزارگزی باختر دره آبی . شغل اه...
عاقل فریب . [ق ِ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریب دهنده ٔ عاقل . آنکه خردمند را بفریبد مفتون سازنده . سخت فربینده : اگرچه نار سیمین گشت سیبم همان ع...
عَقْل یا خِرَد (به انگلیسی :Reason) به نیروی درونی انسان گفته می‌شود که کنترل و مهار کننده امیال او می‌باشد.[۱] عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه...
[نیروی شناخت چیزها از راه حواس پنج گانه و اندیشه؛ و دارای دو شاخه است: 1ـ هنر (استعداد، شم): نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ هر گروهی...
عقل . [ ع َ ] (ع مص ) بندکردن دوا شکم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند. (ازاقرب الموارد)...
عقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ...
عقل . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) «أعقل » بودن شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعقل و عَقَل در معنی اسمی شود.
عقل . [ ع َ ق َ ] (ع اِمص ) برتافتگی پای شتر و بر همدیگر خوردن زانوی آن . (از منتهی الارب ). اصطکاک دو زانو، یا پیچیدگی در پای ، و گشادگی عرقو...
عقل . [ ع ُ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ عِقال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقال شود.
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (منتهی الارب ). نام قلعه ای است در تهامة. (از معجم البلدان ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.