اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عاقل

نویسه گردانی: ʽAQL
عاقل . [ ق ِ ] (ع ص )خردمند. دانا. هوشیار و زیرک . (ناظم الاطباء). ج ، عقلاء و عُقّال و عاقلون . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مقابل دیوانه :
حکیمان زمانه راست گفتند
که جاهل گردد اندر عشق عاقل .

منوچهری .


عاقل کامل تأمل در این حکایت کند. (کلیله و دمنه ). و بدین مقامات و مقدمات هرگاه که حوادث بر عاقل محیط شود باید که در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه ).
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه داناخود ستیزد با سبکبار.

سعدی (گلستان ).


از این به نصیحت نگوید کست
اگر عاقلی یک اشارت بست .

سعدی (بوستان ).


|| آهو و آهوئی که بر کوه بلند رود. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دهنده ٔ دیه ٔ کشته شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عصبه ٔ مرد که وارث او شوند مانند پدر و جد تا هر طبقه که بالا رود و فرزند فرزندتا هر طبقه که پائین رود. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زن آقل . [ زَ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد است که 187 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این دو واژه اربی است؛ و پارسی جایگزین این است: ویسپاکاس vispâkâs (پهلوی)
عقل رس . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عقل رسنده . به سن تمییز رسیده .- عقل رس شدن ؛ در تداول خانگی ، به سنی که تمییز نیک از بد توان کردن رسیدن ....
بی عقل . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عقل ) احمق . (یادداشت مؤلف ). بی دانش . (آنندراج ). معتوه . عتاهیة. مأموه . (منتهی الارب ). بی هوش .بی شعور...
ساری اقل . [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگوران بخش قانشان شهرستان زنجان واقع در 10 هزارگزی شمال قانشان و یک هزارگزی راه مالرو عمو...
عقل کل . [ ع َ ل ِ ک ُل ل ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی عقل اول است که کنایه از نور محمدی و جبرئیل و روح و عرش عظیم باشد. (برهان )...
عقل کاژ. [ ع َ ] ۞ (ص مرکب ) کژعقل . که کژبین باشد : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگر باشد همیشه عقل کاژ.مولوی .
ناقص عقل . [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) کم عقل . کم خرد. نادان . بی عقل . نفهم . کودن . ابله . احمق . کانا : زنان چون ناقصان عقل و دینندچرا مردان ره آ...
عقل دزد. [ ع َ دُ ] (نف مرکب ) آنکه عقل را دزدد. آنکه یا آنچه خرد را برباید. عقل ربا : وان می عقل دزد هم نقب زند سرای غم لاجرمش صفیر خوش چ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.