عبر
نویسه گردانی:
ʽBR
عبر. [ ع ِ ] (ع اِ) کناره ٔ رودبار. (اقرب الموارد). || بنات عبر؛ دروغ و باطل . || (ص ) مجلس عبر؛ مجلس بسیار اهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنچه در خور بود کاری را از مردیا زن یا شتر. (اقرب الموارد). || ناقة عبر اسفار بفتح یا ضم اول ؛ ناقه ٔ قوی که قطع کند به هر زمین که آب بگذرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
آبر. [ ب ُ ] (اِخ ) قریه ای از سیستان ، و ابوالحسن محمدبن حسین بن ابراهیم بن عاصم آبری از ائمه ٔ حدیث بدانجا منسوب است . (معجم البلدان ).
آبر. [ ب ِ ] (ع ص ) آنکه تأبیر خرمابن کند. خرماگشن دهنده . (مهذب الاسماء). رجوع بتأبیر شود.
عابر. [ ب ِ ] (ع ص ) عبورکننده و راه گذرنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).- عابر سبیل ؛ راه گذر. مسافر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ر...
عابر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح . (آنندراج ) (منتهی الارب ). در لباب الانساب عابربن ارفخشدبن سام بن نوح ، ضبط شده است ...
ابر. [ اَ ب َ ] (حرف اضافه ) بَر. ب ِ : پس این داستان کش بگفت از فیال ابر سیصد و سی ّ وسه بود سال . ابوشکور.همیدون جهان برتو سازم سیاه ابر خ...
ابر. [ اَ ب َرر ] (ع ن تف ) نیکوکارتر. نیکمردتر: اَبَرﱡ من العملس (عملس نام مردی که مادر خویش بر دوش به حج بردی ). || (ص ) ساکن دشتهای ...
ابر. [ اِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ اِبْره . اِبار. اِبَرات . سوزنها. نیشها.
ابر. [ اُ ب ُ ] (اِخ ) نام آبهائی بنی تمیم را و آن به اُبُر حجاج معروف است .
ابر. [ اُ ب ُ ] (اِخ )نام دهی به سجستان و از آنجاست محمدبن حسین حافظ.