عبس 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽBS 
    
							
    
								
        عبس . [ ع َ ] (اِخ ) محله ای  است  به  کوفه  وبنی عبس بن  بغیض  بدانجا منسوب  است . (معجم  البلدان ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عبس . [ ع َ ] (ع  اِ) گیاهی  است ، به  فارسی  شاپاپک  یا سیسنبر و به  مصر یرنوف  نامند. (منتهی  الارب ). رستنی  است . فارسی  آن  سابانک  است  یا سیسنب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عبس . [ ع َ ] (ع  مص ) ترش  کردن  روی  را. (اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ) (المنجد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عبس . [ ع َ ب َ ] (ع  اِمص ) ترشرویی . (غیاث  اللغات  از لطائف  و منتخب ) : گر جان  شیرین  خواهد از تو سائلی هرگز اندر چهره ٔ شیرین  تو ناید عبس . سوز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عبس . [ ع َ ب َ ] (ع  اِ) سرگین  و پشک  و جز آن  خشک شده  بر دنب  ستور. (منتهی  الارب ). بول  و سرگین  خشک . (غیاث  اللغات ). آنچه  از بول  و سرگین  خ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عبس . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی  است . (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عبس . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) ابن  بغیض بن  ریث بن غطفان . از عدنان . جد جاهلی  است  پسران  او عبسیون اند و عنترةبن  شداد به  آن  منسوب  است . مسکن  آنها ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عبس . [ ع َب َ ] (اِخ ) ابن  رفاعةبن  الحارث . جدی  جاهلی  است  و عباس بن  مرداس  السلمی  از نسل  اوست . (از الاعلام  زرکلی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عبس آباد. [ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  رشخوار بخش  رشخوار شهرستان  تربت حیدریه . واقع در 65هزارگزی  شمال  باختری  رشخوار و 20هزارگزی  جنوب ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خرجاء عبس . [ خ َ ع َ ] (اِخ ) نام  موضعی  است  بعربستان . حکم  خضری  درباره ٔ آن  گفته  است  : لو ان  الشم  من  ورقان َ زالت وجدت  مودتی  بک  لاتزول ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        آبس . [ ب ِ ] (اِخ ) در شرفنامه  مسطور است  که  نام  شهری  است . (از فرهنگ  شعوری ). و ممکن  است  تصحیف  ابسس  (صورتی  از افسس ) باشد.  ۞  رجوع  به  ا...