گفتگو درباره واژه گزارش تخلف عثور نویسه گردانی: ʽṮWR عثور. [ ع ُ ] (ع مص ) دیده ور شدن . دیده ور شدن بر چیزی . (از تاج المصادر) (منتهی الارب ). || لغزیدن . به رو درافتادن . (اقرب الموارد) : از قصور چشم باشد آن عثورکه نبیند شیب و بالا را ز دور.مولوی (مثنوی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی آثور آثور. (اِخ ) رجوع به آشور شود. اثور اثور. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَثر و اِثر و اَثَر. اثور اثور. [ اَ ] (اِخ ) موصل پیش از تسمیه ٔ بدین نام ، اَثور و بقولی اَقور نامیده میشد. || (گفته اند اسم همه ٔ خرّه ٔ الجزیره ) و قرب سلامیه است... عاثور عاثور. (ع اِ) جای هلاک . گویند: وقع فی عاثور شر و عافور شر. (منتهی الارب ). المهلکة من الارضین . (اقرب الموارد). || بدی . (منتهی الارب ). شر.... عصور عصور. [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ / ع ُ ص ُ ] . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عصر شود. آسور آسور - آسورستان فارسی میانه: asoresta n ؛ آسورستان یا اسورستان نام کهنی است برای بین النهرین که از جانب ایرانیان به کار می رفت. " فرات رود را سرچشم... اسور اسور. [ ] (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی پریروز و پریر است که روز پیش از دیروز باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). اسور اسور. [ ] (اِخ ) نام یکی از پسران سام ، و او را دو پسر بود یکی را نام فارس بود و دیگری را اهواز. (مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 149). و الب... اصور اصور. [ اَص ْ وَ ] (ع ص ) کج . مایل . (از اقرب الموارد). کژ. (منتهی الارب )(آنندراج ). || ذوالصَّوَر، یعنی دارای میل . رجل اصور؛ ای مائل . کق... آسور آسور. (اِخ ) رجوع به آسوریان و آشور شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود