آسور
نویسه گردانی:
ʼASWR
آسور - آسورستان
فارسی میانه: asoresta n ؛
آسورستان یا اسورستان نام کهنی است برای بین النهرین که از جانب ایرانیان به کار می رفت. " فرات رود را سرچشمه از مرز روم است و به دجله ریزد. به روایتی شهر آسور را اردشیر اسفندیاران ساخت و اوشک هگر را به عنوان مرزبان و گندگر و بورگ گر به دریای تازیان بگمارد. کدخدای اسورستان دموک است......
منابع : بندهش 75،151،174؛ متون پهلوی 68؛ نجات بخشی در ادیان 11.
رجوع شود به کتب فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایه متون پهلوی
تألیف: خسرو قلی زاده
انتشارات: مطالعات و نشر کتاب پارسه
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
آسور. (اِخ ) رجوع به آسوریان و آشور شود.
آسور. (اِخ ) نام رب النوع بزرگ آشوریان .
آسور بانی پال . (اِخ ) نام پادشاه آسور (669-626 ق .م .)، و او پادشاهی مقتدر و سلحشور بوده و مملکت بابل و ایلام را تسخیر کرده است .
اسور. [ ] (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی پریروز و پریر است که روز پیش از دیروز باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
اسور. [ ] (اِخ ) نام یکی از پسران سام ، و او را دو پسر بود یکی را نام فارس بود و دیگری را اهواز. (مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 149). و الب...
آثور. (اِخ ) رجوع به آشور شود.
عثور. [ ع ُ ] (ع مص ) دیده ور شدن . دیده ور شدن بر چیزی . (از تاج المصادر) (منتهی الارب ). || لغزیدن . به رو درافتادن . (اقرب الموارد) : از قص...
عصور. [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عصر [ ع َ / ع ِ / ع ُ / ع ُ ص ُ ] . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عصر شود.
اصور. [ اَص ْ وَ ] (ع ص ) کج . مایل . (از اقرب الموارد). کژ. (منتهی الارب )(آنندراج ). || ذوالصَّوَر، یعنی دارای میل . رجل اصور؛ ای مائل . کق...
اثور. [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اَثر و اِثر و اَثَر.