اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عدی

نویسه گردانی: ʽDY
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ربیعةبن معاویة الاکرمین بن الحرث بن معاویةبن مرتعبن معاویةبن کندة بطنی از کنده است . (از لباب الانساب ج 2 ص 128).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن مسافربن اسماعیل الهکتاری . از شیوخ متصوفه است طائفه عدویه بدو منسوب اند، وی مردی صالح و ناسک بود به سال 4...
ابن عدی . [ اِ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابواحمد عبداﷲبن عدی (242-323 هَ .ق .). محدث ایرانی از مردم جرجان . عراق و مصر و شام و حجاز را در طلب ح...
ابن عدی . [ اِ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابوزکریا یحیی بن عدی بن حمیدبن زکریای منطقی ، نصرانی یعقوبی . نزیل بغداد.شاگرد ابوبشر متی بن یونس و ابو...
طعیمةبن عدی . [ طُ ع َ م َ ت ُ ن ُ ع َ دی ی ] (اِخ ) کافری بود که روز بدر بر دست حمزةبن عبدالمطلب عم ّ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و سلم کشت...
عدی بن زید عبادی دبیر و مترجم عربی دربار خسرو پرویز بود. به‌طور تقریبی او در حدود سال ۵۵۰ میلادی متولد شده و در زمان پادشاهی خسرو انوشیروان (از سال ۵۳...
عادی /'ādi/ معنی ۱. عدو؛ دشمن؛ متجاوز؛ متعدی. ۲. جنگاور. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. رایج، متداول، معمولی، معمول ۲. پیش پاافتاده، مبتذل ۳. تجاو...
آدّی äddi به معنی نورمال همه چه روبراه وضعیت خوب و حالتی طبیعی لهجه پارسی غور
عادی . (ع ص ) دیرینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . || عادیا اللوح ؛ هر دو طرف کرانه ٔ آن . || دزد. ||...
عادی . [ دی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به عادت . هر چیزی که عادت شود. بحالت الحاق یاء نسبت تاء مصدر از آن افتاده است . (از غیاث اللغات ).
عادی . (ص نسبی ) نسبت است به عاد. رجوع به عاد و عادبن عوص شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.