عران
نویسه گردانی:
ʽRʼN
عران . [ ع ِ ] (ع اِ) بیماریی است که موی پائین پای ستور برافکند. || کفتگی پای ستور. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || درشتی است که در خرده گاه دست و پای اسب برآید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چوب بینی شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ابن السکیت گوید: و قرح یأخذه ؛ أی البعیر فی عنقه فیحتک منه و ریما برک الی اصل الشجرة و احتک بها. (اقرب الموارد). || عران البکرة، چوب بکرة. (از منتهی الارب ). || القرن . (اقرب الموارد). شاخ حیوان . || میخ . (منتهی الارب ). || مسمار که بین سنان و نیزه است . (اقرب الموارد). || دیار دور.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کله ٔکفتار (منتهی الارب ). || (مص ) دور گردیدن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کشش کردن و کارزار نمودن . (منتهی الارب ). || اتصال یافتن . (اقرب الموارد). || سخت و درشت گشتن . || پی پیچیدن بر تیر. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عران . [ ع َرْ را ] (ع ص ) آنکه درخت عران فروشد. (از اقرب الموارد).
( واژه ترکی) معتدل و میانه
اسامی "آران"، "آرو"، "آرُ" ، "بیدگل" و "وِیگل" نامهای رسمی و محلی این منطقه است . درباره سبب این دو نامگذاری نظریات متعددی ابراز شده که به برخی از آنه...
پاک وبی غش .سالم.کامل.بدون هرگونه الودگی
آران . (اِ) آرنج . آرن . وارن . رونکک . مرفق .
آران . (اِخ ) نام مرکز خرّه ٔ کویرات کاشان ، و خر و الاغ های آنجا از نوعی بزرگ باشد چون استری : خوانی دو سه آراست که آرایش آن بودیک کله ...
اران . [ اَ نِن ْ ] (ع اِ) اَرانی . اَرانِب . ج ِ ارنب . خرگوشان . (منتهی الارب ).
اران . [ اَ ] (اِخ ) شهریست که قباد آنرا بنا کرده است . حلوان ۞ : اران خواند آن شارسان را قُبادکه تازی کنون نام حلوان نهاد. فردوسی (از بع...
اران . [ اَ ] (اِخ ) از نواحی کارکَنده ساری . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 121 و 129).
اران . [ اَرْ را ] (اِ) حنّا که بدان دست و پای و محاسن خضاب کنند. (برهان قاطع).