 
        
            عرق 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽRQ 
    
							
    
								
        عرق . [ ع َ رِ ] (ع  ص ) لبن  عرق ؛ شیر مزه  برگردانیده  از خوی  شتر که  بر آن  بار است . (منتهی  الارب ). شیری  که  مزه ٔ وی  از خوی  شتری  که  بر آن  بار کرده  باشند برگردیده  باشد. (ناظم  الاطباء). شیری  که طعمش  به  سبب  عرق  شتری  که  بر آن  بار شده  است ، فاسد شده  باشد. (از اقرب  الموارد). و آن  چنان  است  که  شیر را در مشکی  قرار میدهند و بر شتر می بندند حال  اگر بین مشک  و پهلوی  شتر، حائلی  نباشد و عرق  شتر بدان  شیر رسد، طعم  آن  فاسد میشود و بوی  آن  تغییر می یابد. (از اقرب  الموارد) (از منتهی  الارب ).  ||  مکان  عرق ، جای  برابر. (منتهی  الارب ). جای  هموار. (ناظم  الاطباء).  ||  عرق دار و خوی دار. (ناظم  الاطباء).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عرق ریزان . [ ع َ رَ ] (ق  مرکب ) خوی ریزان . در حال  عرق ریختن . در حال  خوی  ریختن . (یادداشت  مرحوم  دهخدا).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  خبیث . [ ع َ رَ ق ِ خ َ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) عرق  انگلیسی ، که  نوعی  مرض  است . رجوع  به  عرق  انگلیسی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  ثادق . [ ع ِ ق ِ دِ ] (اِخ ) یکی  از دو عرق  بصره  است . رجوع  به  عرق  ناهق  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق السوس . [ ع ِ قُس ْ س  ] (ع  اِمرکب ) اصل  السوسه  است . (مخزن  الادویه ) (تحفه ٔ حکیم  مؤمن ). ریشه ٔ شیرین  بیان . رجوع  به  شیرین  بیان  شود.-...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق الشجر. [ ع ِ رَ قُش ْ ش َ ج َ ] (ع  اِ مرکب ) صمغاست . (مخزن  الادویه ). علک . (یادداشت  مرحوم  دهخدا).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق الطیب . [ ع ِ قُطْ طی  ] (ع  اِ مرکب ) زرنباد است . (تحفه ٔ حکیم  مؤمن ). اسرار است  و زرنباد را نیز گفته اند. (مخزن  الادویه ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق آلوده . [ ع َ رَ دَ / دِ ] (ن مف  مرکب ) پوشیده  شده  از خوی  و عرق . (ناظم  الاطباء). عرق آلود. رجوع  به  عرق آلود شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق افشان . [ ع َ رَ اَ ] (نف  مرکب ) عرق  افشاننده . مرادف  عرق ریز. (آنندراج ) : از عرق  افشان  بناگوش  وی چشمه ٔ خورشید یکی  قطره  خوی . میرخسرو (ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  ناهق . [ ع ِ ق ِ هَِ ] (اِخ ) در بصره  دو «عرق » و زمین  اختصاص  به  شتران  سلطان  و به  در راه  ماندگان  داشت  و آن  دو عرق  ناهق  و عرق  ثادق  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عرق  یابس . [ ع َ رَ ق ِ ب ِ ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب ) قلفونیا است ، که  به  فارسی  زنگباری  نامند. (مخزن  الادویه ).