اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرک

نویسه گردانی: ʽRK
عرک . [ ع َ ] (ع مص ) گذاشتن شتررا در گیاه ترش تا بچرد از آن بقدر حاجت و خواهش . (از منتهی الارب ). عرک الابل فی الحمض ؛ شتران را در میان گیاه حمض رها کرد تا به اندازه ٔ حاجت خود از آن بخورند. (از اقرب الموارد). || حائض گردیدن زن . (از منتهی الارب ). عَراک . عُروک . و رجوع به عراک وعروک شود. || سخت شدن جنگ بر کسی . (از منتهی الارب ). عرک القوم الحرب ؛ جنگ آن قوم را فراگرفت .(از اقرب الموارد). || مالیدن پوست و جز آن . (از منتهی الارب ). عرک الادیم ؛ پوست را مالش داد. (اقرب الموارد). مالیدن گوش و ادیم و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || گوشمال دادن . (منتهی الارب ). || خراشیدن چیزی را چندان که محو و ناچیز گردد. (منتهی الارب ). تراشیدن چیزی را تا محو شود. (از اقرب الموارد). || برانگیختن بدی و زمانه کسی را. (از منتهی الارب ). حمل کردن شر و داهیه بر کسی . (از اقرب الموارد). || بریدن بازوی شتر را آرنج او، چندان که بگوشت رسد. (منتهی الارب ). خراشیدن شتر پهلوی خود را با آرنج خود، چندان که بگوشت رسد. (ناظم الاطباء).عرک البعیر جنبه بمرفقه ؛ شتر پهلوی خود را بوسیله ٔ آرنج خویش خراشید و خط انداخت تا بگوشت رسید. و چنین شتری را عارک و عرکرک نامند. (از اقرب الموارد). || استوارخرد گردانیدن کسی را زمانه . (منتهی الارب ). عرک الدهر فلانا؛ آزموده کرد او را روزگار. (از اقرب الموارد). || چریدن ستور گیاه را.(منتهی الارب ). خوردن ماشیه نبات را. (از اقرب الموارد). لمس کردن کوهان را تا ببینند آیا چربی دارد یا ندارد. (از ناظم الاطباء). کسی را در حرب و کوهان برمچیدن تا فربه هست یا نه . (تاج المصادر بیهقی ). عرک السنام ؛ سنام را لمس کرد تا ببیند آیا در او پیه و چربی هست یا نه . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ارک . [ اِ ](ع اِ) حمض . نباتی تلخ و شورمزّه . (منتهی الأرب ).
ارک . [ اُ رُ ] (ع اِ) ج ِ اراک و اراکه .
ارک . [ ] (اِ) موضع رستنگاه دندان . لثه : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آنست که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان آنست بچیزهای ...
ارک . [ اَ ] (اِ) ارگ . (برهان ). هر قلعه ای که مسکن پادشاه باشد و این لفظ را بعضی بضمتین نوشته اند و بعضی بزیادت الف گفته اند و در رشیدی و...
ارک . [ اَ رَ ک َ ] (اِخ ) نام مردی ارمنی که در بابل بزمان داریوش بزرگ ، بدروغ نام بخت نصر (نبوکدنزر) بخود بست و مدعی شد پسر نبونائید است و...
ارک . [ اَ رَک ک ] (ع ص ) مرد ناکس و سست رای . || آنکه بر اهل خود غیرت ندارد. (منتهی الأرب ). بی حمیّت . || آنکه اهل او مهابت وی نکنند...
ارک . [ اَ ] (اِخ ) قلعه ای است از ولایت سیستان . (جهانگیری ). موضعی است در سجستان . (آنندراج ). نام ابنیه ٔعظیمه به زرنج سیستان ، بین باب ...
ارک . [ اُ رُ ] (اِخ ) کوهی است . || و گفته اند نام مدینه ٔ سلمی که یکی از دو کوه طَیی ٔاست . || و گفته اند کوهی است غَطفان را و یوم ذی ا...
ارک . [ اَ ] (اِخ ) نام ولایتی است حوالی الاّن . (رشیدی ) : ستیزنده روسی ز الاّن و ارک .نظامی .
ارک . [ ] (اِخ ) شهری خرد است به تغزغز بنزدیکی رود خولندغون و اندر وی میوه های بسیار است مگر انگور و او را هفت ده است و گویند از ارک و ن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.