عرن
نویسه گردانی:
ʽRN
عرن . [ ع َ رِ ] (ع ص ) هر که لازم گیرد جزار یا قسمت کننده را، چندانکه او را بخوراند گوشت شتر را. (منتهی الارب ). کسی که لازم گیرد یاسر را تابخورد از گوشت جزور. (ناظم الاطباء). کسی که «یاسر» و قسمت کننده ٔ گوشت شتر را ملازم شود تا از «جزور» و شتر کشتنی بهره برگیرد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || ستور دست و پای کفیده و موی رفته . (ناظم الاطباء). || اسب مبتلی به بیماری عرن . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) اسب عدی بن امیه ضبی . یا اسب عمیربن جبل بجلی . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عرن . [ ع َ ] ۞ (اِ) چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می...
عرن . [ ع َ ] (ع مص ) «عران » نهادن بر بینی شتر. (از منتهی الارب ). برس اندر بینی شتر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برس در بینی شتر کردن . (ال...
عرن . [ ع َ رَ ] (ع مص ) «عرن » برآمدن در پای ستور. (از ناظم الاطباء). عرنت الدابة، آن چارپا دچار «عرنة» شد. (از اقرب الموارد).
عرن . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آب بسیار. (منتهی الارب ). غَمَر. (اقرب الموارد). || بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عِرن . رجوع به عِرن ش...
عرن . [ ع ِ ] (ع اِ) بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بوی طبیخ یا بطیخ . (ناظم الاطباء).
عرن . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرین شود. || ج ِ عرینة. (ناظم الاطباء). رجوع به عرینة شود.
عارن .[ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ارن . [ اَرْ رَ ] (اِ) بلغت زند و پازند گوسفند ماده را گویند که میش باشد. (برهان ). اَرَشن .
ارن . [ اَ رِ ] (ع ص ) شادان . شاد. شادمان . (آنندراج ). || اشتر نشاطکننده . (کنزاللغات ).
ارن . [ اَ رَ ] (ع مص ) شادمان شدن . شادی . نشاط. نشاطی شدن . (زوزنی ). نشاط و خرمی کردن . (آنندراج ). نشاطمند و خرم شدن . اِران . اَرین .