اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عش

نویسه گردانی: ʽŠ
عش . [ ع َش ش ] (ع مص ) کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت . (از منتهی الارب ): عشت النخلة؛ شاخه های آن نخل کم شد و انتهای آن باریک گشت . (از اقرب الموارد). || جستن . (منتهی الارب ). طلب کردن . (از اقرب الموارد). || گرد کردن . (منتهی الارب ). جمع کردن . (از اقرب الموارد). || ورزیدن . (منتهی الارب ). کسب کردن . (از اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ). ضرب . (از اقرب الموارد). || درپی نهادن پیراهن را. (منتهی الارب ): عش القمیص ؛ پیراهن را وصله کرد. (از اقرب الموارد). || کم کردن دهش را. (از منتهی الارب ): عش المعروف ؛ نیکی و بخشش خود را کم کرد. (از اقرب الموارد). || لازم گرفتن پرنده آشیانه را. (از منتهی الارب ): عش الطائر؛ آن پرنده ملازم آشیانه ٔ خود شد. (از اقرب الموارد). || به منزل دیگر فرودآمدن تا جای بر ایشان تنگ گردد و از آنجا کوچ نمایند. (از منتهی الارب ): عش فلان القوم ؛ او در منزلی فرودآمد که پیش از وی قوم در آنجا منزل کرده بودند و آن منزل آنها را ناراحت کرده بود لذا از آنجا کوچ کرده اند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عش . [ع َش ش ] (ع ص ) اندک ، و بخشش اندک . (از منتهی الارب ). عطاء قلیل . (اقرب الموارد). || گشن که به خواهش ناقه بر وی جهد و ستم نکند. ...
عش .[ ع ُش ش ] (ع اِ) آشیانه ٔ مرغ از هیمه و حطب که بر شاخ درخت باشد، و اگر در دیوار یا عمارت و یا در کوه باشد آن را وکر و وَکن گویند، و ا...
عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) ابن لبیدبن عداء. شاعری است . (منتهی الارب ). ابن لبیدبن عدبن امیةبن عبداﷲبن رزاخ بن ربیعةبن حرام بن ضنةبن سعدبن ...
عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) (ذوالَ ...) از وادیهای عقیق ، از نواحی مدینه است ، و گویند آن در راه بین صنعاء و مکه است در نجد، در پایین راه تهامه ،...
عش . [ ع َ شِن ْ ] (ع ص ) عشی . شبکور، و آنکه شب و روز سوءالبصر باشد اورا، یا نابینا. (منتهی الارب ). و رجوع به عشی شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
آشیانه خاندان محمد صلی الله علیه و آله؛ یعنی شهر قم
رماد عش الخطاطیف . [ رَ دِ ع ُش ْ شُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) خاکستر آشیانه ٔ پرستوک . دارویی است . بهترین آن بود که آشیانه در موضعی بود که بسیار...
عاش . [ ش ِن ْ ] (ع ص ) مرد شبانگاه خورنده ٔ آهنگ کننده . (منتهی الارب ).
اش. ("ا" با آوای زبر)، (ا)، (زبان مازنی)، خرس. اَشِ ارث برسیه کفتار. میراث خرس به کفتار رسید. ناصر فکوهی (بررسی تأثیر اقلیم بر ضرب المثل‌های مازن...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.