اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عشر

نویسه گردانی: ʽŠR
عشر. [ ع ُ ] (ع اِ) ده یک . (منتهی الارب ) (دهار). یک جزء از ده . (از اقرب الموارد). ده یوده ، یعنی یک پاره از ده پاره ٔ هر چیزی . (ناظم الاطباء). ج ، عُشور. أعشار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
سقراط اگر برجعت بازآید
عشری گمان بریش ز عشرینم .

ناصرخسرو.


آن عطا کز ملوک یافته ام
عشر آن وقت اهتزاز فرست .

خاقانی .


همه اقرار کردند که آن جنس در حوصله ٔ ظنون نگنجد و خزانه ٔ قارون به عشر آن نرسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 275). || (اصطلاح فقه ) یک دهمی که به تمام محصولات زمینی تعلق میگرفت .در بین فقها اختلاف است در این که کدام محصول از پرداخت عشر معاف است ، و نیز در مورد نصاب عشر میان فقیهان اتفاق آراء وجود ندارد. نرخی که برحسب آن میبایست عشر وصول شود مختلف و عبارت بود از نیم دهم ، یک دهم ، یک ونیم دهم و مضاعف عشر. بطور کلی در صدر اسلام از زمینهائی که با آب جاری مشروب میشد یک دهم و از زمینهایی که با وسایل مصنوعی آبیاری میگشت نیم دهم بعنوان عشر میگرفتند، و مجوز این عمل را میتوان در معامله ای که حضرت رسول (ص ) با مردم «بیشه » کرد، سراغ نمود. معمولاً عشر را مسلمانان می پرداختند. (فرهنگ فارسی معین ) :
دل به رصدگاه دهر بیش بها گوهریست
دخل ابد عشر او فیض ازل کان او.

خاقانی .


عاشقان را هر زمان سوزیدنیست
برده ویران خراج و عشر نیست .

مولوی .


مَکس ؛ عشرکه در جاهلیت در بازار از بایع میگرفتند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه ) آنچه گرفته میشد از زکات زمین قبول کنندگان اسلام و یا زمینی که مسلم آن را احیاء کرده بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). ده یک زکاتی که از محصولاتی که زکات بر آنها تعلق میگیرد گرفته میشود بشرط آنکه محصولات مزبور بدون هزینه آبیاری شود. (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) ناقه ای که شیر اندک فرودآیدش بی فراهم آمدگی . (منتهی الارب ). شتران که شیر آنها بدون اینکه جمع شود، اندک فرودآید. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عشر. [ ع َ ] (ع مص ) ده یک اموال را گرفتن . (از ناظم الاطباء): عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت . (از اقرب الموارد). ده یک بستدن . (تاج ...
عشر. [ ع َ ] (ع عدد، ص ، اِ) ده زن . (منتهی الارب ) (دهار). اسم است عدد ده را در صورتی که مضاف الیه آن مؤنث بود. (ناظم الاطباء). از اعداد...
عشر. [ ع َ ش َ ] (ع اِ) جزء دوم اعداد مرکب عربی است چون أحدعشر، یازده و اثناعشر، دوازده و تسعةعشر، نوزده . و گاهی در اعداد مفرد نیز بکار رود...
عشر. [ ع َ ش َ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار در سرزمین اندلس از ناحیه ٔ شرق ، از اعمال أشِقة، و آن ازآن ِ فرنگی ها است . (از معجم البلدان ).
عشر. [ ع ِ ] (ع اِ) یک قطعه از هر چیزی که به ده قسمت شده باشد. (از اقرب الموارد). ده یک پاره ٔ چیز شکسته . (منتهی الارب ). || قطعه ای ک...
عشر. [ ع ُ ] (ع مص ) ده یک گرفتن از اموال کسی . (از منتهی الارب ). ده یک بستدن . (دهار). عَشر. و رجوع به عَشر شود.
عشر. [ ع ُ ش َ ] (ع اِ) سه شب از هر ماه که بعداز شب نهم آید. (منتهی الارب ). سه شب از شبهای ماه ، که پس از تُسَع واقع است . (از اقرب الم...
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی است بین بصره و مکه از دیار تمیم ، سپس ازآن ِ بنی مازن بن مالک بن عمرو، از نواحی نجد. و نام آن در شعر م...
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) شعب و آبراهه ای است ازآن ِ هذیل که از داعة فرومیریزد، و آن کوهی است محصور بین دو نخله . و گویند آن وادیی است در حج...
ست عشر. [ س ِت ْ ت َ ع َ ش َ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) ستة عشر. شانزده .
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.