اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عشر

نویسه گردانی: ʽŠR
عشر. [ ع ُ ش َ ] (ع اِ) سه شب از هر ماه که بعداز شب نهم آید. (منتهی الارب ). سه شب از شبهای ماه ، که پس از تُسَع واقع است . (از اقرب الموارد). || هر نباتی را گویند که در وقت شکستن شاخ آن یابرکندن برگ آن شیری از وی برآید. (برهان قاطع). || نام رستنیی است که ثمر و میوه ٔ آن را بعربی خرفع گویند که کاویشه باشد و عصفر نیز خوانند. و بعضی گویند نوعی از حرشف است که کنگر باشد، و کنگرماست چیزی است مشهور. و بعضی دیگر گویند درختی است که آن را در هندوستان آگ خوانند و به لغت اهل عمان سنای مکی باشد. (برهان قاطع). هر نباتی که شیر دهد، خصوصاً درخت آک ۞ . (غیاث اللغات )(آنندراج ). به هندوی جس گویند، و آن را صمغ باشد شیرین و طعم او شیرین بود و میوه ٔ او مجوف باشد و در میان میوه ٔ او به شبه پنبه چیزی باشد، چون جرم او شکافته شود آن چیز که در میان او بود به شبه پنبه نمایدو در زیر پنبه سر دانه باشد و از آن دانه شکر و عشرسازند، و در خزاین ملوک باشد و با او بعضی علتها رادارو کنند، و آن پنبه را خرفع گویند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). درختی است که آتش زود درگیرد و مردم از آن بهترین به چقماق آتش نگیرند، و از آن نازبالش سازند، و شکری مشهور که از شکوفه و شاخ آن برآید و در آن یک گونه تلخی باشد. (منتهی الارب ). درختی است با خاصیت سوزندگی و مردم آتش زنه ای نیکوتر از آن نگیرند، وداخل مخده ها و بالش ها را از آن پر کنند و از شکوفه و شاخه های آن شکری تلخ مزه بیرون آید، و گویند آن از عضاه ، و از درختان بزرگ است و آن را صمغی شیرین مزه باشد و برگهائی عریض و رو به آسمان دارد و از شاخه ها و محل شکوفه های آن شیره ای خارج میشود. یک دانه ٔ آن عُشَرة و جمع آن عُشَر و عُشَرات است . (از اقرب الموارد). درختی است عرابی ازجمله ٔ یتوعات . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). درخت خرک ، و به هندی آک نامند. (از مخزن الادویة). درختی است بزرگ که نوعی من ّ و صمغی شیرین در گل و شاخه های آن است که کمی به تلخی زند، برگ پهن دارد و قسمی قَو در آن است که بهترین اقسام قو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی گفته اند که ثمره ٔ آن را حرمع خوانند و از یتوعات سبعه است . (نزهةالقلوب ). استبرق . آک . آگ . کاجیره . کاچیره . کافشه . کرک . اشخر. رجوع به اشخر و استبرق و کاجیره و آگ و سکرالعشر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عشر. [ ع َ ] (ع مص ) ده یک اموال را گرفتن . (از ناظم الاطباء): عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت . (از اقرب الموارد). ده یک بستدن . (تاج ...
عشر. [ ع َ ] (ع عدد، ص ، اِ) ده زن . (منتهی الارب ) (دهار). اسم است عدد ده را در صورتی که مضاف الیه آن مؤنث بود. (ناظم الاطباء). از اعداد...
عشر. [ ع َ ش َ ] (ع اِ) جزء دوم اعداد مرکب عربی است چون أحدعشر، یازده و اثناعشر، دوازده و تسعةعشر، نوزده . و گاهی در اعداد مفرد نیز بکار رود...
عشر. [ ع َ ش َ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار در سرزمین اندلس از ناحیه ٔ شرق ، از اعمال أشِقة، و آن ازآن ِ فرنگی ها است . (از معجم البلدان ).
عشر. [ ع ِ ] (ع اِ) یک قطعه از هر چیزی که به ده قسمت شده باشد. (از اقرب الموارد). ده یک پاره ٔ چیز شکسته . (منتهی الارب ). || قطعه ای ک...
عشر. [ ع ُ ] (ع مص ) ده یک گرفتن از اموال کسی . (از منتهی الارب ). ده یک بستدن . (دهار). عَشر. و رجوع به عَشر شود.
عشر. [ ع ُ ] (ع اِ) ده یک . (منتهی الارب ) (دهار). یک جزء از ده . (از اقرب الموارد). ده یوده ، یعنی یک پاره از ده پاره ٔ هر چیزی . (ناظم الاطب...
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی است بین بصره و مکه از دیار تمیم ، سپس ازآن ِ بنی مازن بن مالک بن عمرو، از نواحی نجد. و نام آن در شعر م...
عشر. [ ع ُ ش َ ] (اِخ ) شعب و آبراهه ای است ازآن ِ هذیل که از داعة فرومیریزد، و آن کوهی است محصور بین دو نخله . و گویند آن وادیی است در حج...
ست عشر. [ س ِت ْ ت َ ع َ ش َ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) ستة عشر. شانزده .
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.