عضاض
نویسه گردانی:
ʽḌAḌ
عضاض . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) آنچه گزیده و خورده شود در خوردنی ، و از آن جمله است : ما عندنا عضاض ؛ یعنی آنچه قابل خوردن باشد نزد ما نیست . (از منتهی الارب ). آنچه گزیده شود آنگاه خورده شود، چنانکه گویند: لم یذق عضاضاً. (ازاقرب الموارد). || درخت گنده . (منتهی الارب ). آنچه سطبر باشد از درختان . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عضاض . [ ع َض ْ ضا ] (ع ص ) بسیار گزنده و گازگیرنده . عَضوض . (از اقرب الموارد). و رجوع به عضوض شود.
عضاض . [ ع ِ ] (ع مص ) همدیگر را گزیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکدیگر را بدندان گرفتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مُع...
عضاض . [ ع ِ ] (ع اِ) گزیدن اسب و گزیدگی . (منتهی الارب ). گزیدگی اسب . (دهار). گزیدگی دابه و چهارپا. (از اقرب الموارد): برئت الیک من عضاض ...
عضاض . [ ع ُ / ع ُض ْ ضا ] (ع اِ) بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب ). عرنین بینی . (از اقرب الموارد).
عضعض . [ ع َ ع َ ] (ع ص ) سخت بدخلق و عِض ّ،و برخی آن را خاص مذکر دانند. (از اقرب الموارد).
اضاض . [ اِ ] (ع مص ) اَض ّ. مُلْجاء و مضطر کردن کسی را به کسی . || رسیدن مشقت از امری به کسی . (از اقرب الموارد). رجوع به اض شود. || ...
عزاز. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ). سرزمین صلب و سخت ، که سیل در آن بسرعت جاری شود. (از اقرب الموارد). عَزَز. و رجوع به ...
عزاز. [ ع َ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حلب که خاکش چون بر کژدم پاشند بمیرد. (منتهی الارب ). شهرکی است در فاصله ٔ یک روزه ٔ شمال حلب ،و آن را...
عزاز. [ ع َ ] (اِخ ) جایگاهی است در یمن . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
عزاز. [ ع ِ ] (ع مص ) تنگ پستان شدن ناقه . (از منتهی الارب ). «عَزوز» بودن ناقه . (از اقرب الموارد). رجوع به عَزوز شود. عُزوز. || معازّه و چ...