اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عطم

نویسه گردانی: ʽṬM
عطم . [ ع ُ طُ ] (ع ص ) هلاک شدگان . واحد آن عطیم و عاطم است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به عاطم و عطیم شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
اطم . [ اَ ] (ع مص ) دست خود را گزیدن . (از ذیل اقرب الموارد). گزیدن چنانکه دست خود را ۞ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || افکندن چنانکه...
آتم . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ اَتُم . رجوع به جزء لایتجزی شود.
اتم . [ اَ ت َم م ] (ع ن تف ) تمامتر. کامل تر.- بوجه اتم ّ ؛ بوجه اکمل .
اتم . [ اُ ت ُ ] (ع اِ) زیتون برّی . لغتی است در عُتُم . (منتهی الارب ).
اتم . [ اَ ت َ ] (اِخ ) نام وادیی است . (منتهی الارب ). و صاحب مراصدالاطلاع آرد: الاتم بکسر اوله و ثانیه ؛ اسم واد.
اتم . [ اَ ] (اِخ ) جبل حرّة بنی سلیم و گفته اند پشته ای است از غطفان که بین غطفان و بین مسلخ قرار دارد و آن از منازل حجاج کوفه است و تا...
اتم . [ اَ ت َ] (ع مص ) شکافته شدن دو درز مشک و غیره پس یک درز گردیدن . (منتهی الارب ). واشکافته شدن دوال که در مشک دوخته باشند. || بری...
عاتم . [ ت ِ ] (ع ص ) مهمان شبانگاه آینده . یقال : جائنا ضیف عاتم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جاءَ نا ضیف عاتم ؛ ای بطی ٔ ممس . (اقرب الموارد...
اطم الاضبط. [ اُ طُ مُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) نام قلعه ای است به یمن که گویند آن را اضبطبن قریع بنا کرد پس از تاراج صنعاء. (از منتهی الارب ). ح...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.