اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عق

نویسه گردانی: ʽQ
عق . [ ع َق ق ] (ع ص ) نافرمان پدر ومادر و آزارده آنها را. (منتهی الارب ). عاق ّ. (اقرب الموارد). و رجوع به عاق شود. || (اِ) شکاف . (منتهی الارب ). هر شکافی که در ریگ و غیره باشد. || حفره ٔ عمیق در زمین . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عق . [ ع َق ق ] (ع مص ) شکافتن جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکافتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || قربان کردن در هفته...
عق . [ ع ِق ق ] (ع اِ) گو دورتک در زمین . (منتهی الارب ).
عق . [ ع ُ ] (اِ صوت ) حال قی . غثیان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عق زدن و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود.- عق وپق راه انداختن...
عق . [ ع ُق ق ] (ع ص ) ماء عق ؛ آب تلخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قُعّ. رجوع به قع شود.
عق-ال . [ ع ُ / ع ُق ْ قا ] (ع اِ) علتی است در پای ستور هرگاه برفتار آید ساعتی لنگ کند بعد از آن گشاده گردد، یا خاص است به اسب . (منتهی ال...
عق-الان . [ ع ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عقال .رجوع به عقال شود. || زکات و صدقه ٔ دو سال : علی بنی فلان عقالان ؛ بر آنها صدقه ٔ دو سال است . (ازمنته...
عق زدن . [ ع ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || ...
عق شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو...
عق گرفتن . [ ع ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). تهوع دست دادن . اشکوفه افتادن . || غالباً به ...
عق نشستن . [ ع ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . و غالباً به معنی مجازی برای نشان دادن نفرت و انزجار استعمال شود. (از...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.