اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عق

نویسه گردانی: ʽQ
عق . [ ع ُ ] (اِ صوت ) حال قی . غثیان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عق زدن و عق شدن و عق گرفتن و عق نشستن شود.
- عق وپق راه انداختن ؛ در تداول عامه ، قی کردن . استفراغ کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
یعقوب آق قویونلو. [ ی َ ب ِ ق ُ ] (اِخ ) سلطان یعقوب پسر اوزون حسن . و رجوع به یعقوب بیک شود.
عاق . [ عاق ق ] (ع ص ) ناخوش دارنده . (منتهی الارب ). || آزاردهنده ٔ پدر و مادر و نافرمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرکش با مادر و پدر. (غیا...
آق . (ترکی ، ص ) سپید. سفید.
آق . (اِخ ) نام طائفه ای از ترکمانان ساکن ایران ، دارای 700 خانوار. || نام طائفه ای از ترکمانان ایران ، ساکن قزل ملته حرگلان دارای سی ...
اغ . [ اُ ] (اِ صوت ) صدائی که در حین استفراغ از گلو برآید. (فرهنگ نظام ): صدای اغ بچه را شنیدم ، دویدم بیرون شانه هایش را گرفتم مبادابر زم...
آق پر. [ پ َ ] (ص مرکب ) (از ترکی ِ آق ، سفید + فارسی ِ پر، رگ ِ خُرد) نام قسمی چای که دارای رنگ روشن و طعمی تلخ تر و بوی خوش است .
آق سو. (اِخ ) نام ترکی چند رود به آسیای مرکزی .
آق سو. (اِخ ) نام شهری بترکستان شرقی چین ، دارای 50هزار سکنه . || نام واحه ای بترکستان . || نام شهری به آسیای صغیر.
اغ اغ . [ اُ اُ ] (اِ صوت ) آوازی که در گلو بگردد در وقت غرغره کردن و مانند آن . (آنندراج ). آوازی که در گلو از قرقره کردن پدید آید. (ناظم ا...
آق بهی . [ ب ِ ] (اِخ ) نام تیره ای از قشقائی نزدیک 200 خانوار.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.