عکل
نویسه گردانی:
ʽKL
عکل . [ ع ِ / ع ُ ] (ع ص ) ناکس و لئیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. (از اقرب الموارد). ج ، أعکال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عکل . [ ع َ ] (ع مص ) به اندازه گرفتن . (از منتهی الارب ). || مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به ر...
عکل . [ ع َ ک َ ] (ع مص ) دردی ناک شدن چراغدان . (از منتهی الارب ). گردآمدن دردی در چراغدان . (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). پردردی شدن چ...
عکل . [ ع َ ک َ ] (ع اِ)لغتی است در عَکَر به معنی گروهی از شتران ، اما «عکر» ارجح است . (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود.
عکل . [ ع ُ ] (اِخ ) از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است . و حارث و جشم وسعد و عدی ، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دا...
عکل . [ ع ُ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاکِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاکل شود.
حزیز عکل . [ ح َ زِ ع ُ ] (اِخ ) جائی است که باغی دارد در بلاد عرب . (معجم البلدان ).
آکل . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) خورنده . ج ، آکلین : زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوارآکل و مأکولی ای جان هوش دار. مولوی .- امثال : دنیا آکل و ...
اکل . [ اَ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کندن . (از اقرب الموارد). || معدوم ساختن چیزی را. در حدیث است : ...
اکل . [ اُ / اُ ک ُ] (ع اِ) ثمر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || رزق . گویند: انقطع اکله ؛ منقطع گردید رزق اویعنی بمرد و بهره ای از دنیا نبر...
اکل . [ اَ ک َ ] (ع اِمص ) خورده شدگی دندانها و سقوط آنها. (ناظم الاطباء).