علاف
نویسه گردانی:
ʽLAF
علاف . [ ع َل ْ لا ] (اِخ ) اسحاق بن وهب . رجوع به اسحاق ... شود.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
علاف . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ علف . (اقرب الموارد).
علاف . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن طواریابن حلوان بن عمرو، از قضاعة. و رحلهای (پالان ها) علافیة بدو منسوب است ، زیرااو اولین کسی است که آنها را بساخت ...
علاف . [ ع َ ] (اِخ ) وادیی است در یمن . (منتهی الارب ).
علاف . [ ع َل ْ لا ] (ع ص ) علف فروش . (اقرب الموارد). || کسی که جو و گندم و کاه و هیزم و یونجه و علف میفروشد. (ناظم الاطباء).
علاف . [ ع َل ْ لا] (اِخ ) رجوع به ابوالهذیل (محمدبن هذیل ...) شود.
در فرهنگ کوچه به معنای از کار و زندگی افتادن.
احتمالا دلیل به وجود آمدن این اصطلاح این است که علاف ها (نگاه کنید به علاف) مرتبا در کوچه ها می گشتند ت...
ابن علاف . [ اِ ن ُ ع َل ْ لا ] (اِخ ) ابوبکر حسن بن علی نهروانی شاعر. یکی از ندمای معتضد خلیفه ٔ عباسی . وفات به سال 318 هَ .ق . و او را اش...
الاف . [ اِ ] (ع مص ) الف (دوستی دادن ) کسی را به مکانی یا به کسی . (منتهی الارب ). موءالفت .
الاف . [ اُل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ آلف . (منتهی الارب ).
آلاف . (ع اِ) ج ِ اَلْف . هزاران . || (ص ، اِ) ج ِ اِلْف .