علود
نویسه گردانی:
ʽLWD
علود. [ ع َل ْ وَدد ] (ع ص ) مسن و سخت ، و یا غلیظ و ضخیم . (از لسان العرب ). رجوع به عِلودّ شود.
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خاک آلود شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرد و خاک به کسی یا چیزی نشستن . انعفار. (زوزنی ). اِعتِفار. (مهذب الاسماء). تَتَرﱡب . تَرَب . رَغم . (اقرب...
چشم خون آلود. [ چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشم سرخ . || نگاه از روی سفاکی . (ناظم الاطباء).
خاک آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شی ٔ یا کسی را بخاک آغشتن . تَتریب ، تَعفیر. (اقرب الموارد).
خون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
خاک آلود گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خاک آلود شدن . رجوع به خاک آلود شدن شود. تَعَفﱡر. اِعتِفار اِنعِفار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (...