عمه . [ ع َم ْ م َ 
/ م ِ ] (از ع ، اِ) مؤنث  عم . خواهر پدر. (از منتهی  الارب ). عمّت . عَمّة 
: در آنجا یکی  عمه  بد شاه  را
که  درخوربدی  فرّ او گاه  را
چو آگه  شد از عمه ٔ شهریار
کجا نوشه  بد نام  آن  نوبهار. 
فردوسی .
نالش  او راکشید مادر و فرزند
شربت  او را چشید عمه  و خاله . 
ناصرخسرو.
-  
امثال  : 
اگر تو عمه ای ، من  مادرستم  ؛ مانند آن  است  که  گویند دایه  از مادر مهربانتر نتواند بود. رجوع  به  امثال  و حکم  دهخدا ذیل  مثل  «آه  صاحب  درد را باشد اثر» شود.
اگر تو مادری ، من  عمه  هستم  ؛ کنایه  از این  است  که  مهر عمه به  برادرزادگان  کم  از مهر مادر نباشد. (از امثال  و حکم  دهخدا).