اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمیر

نویسه گردانی: ʽMYR
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن حمام . از صحابیان بود. (منتهی الارب ). وی در غزوه ٔ بدر شهید گشت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 340 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حافظ امیر. [ ف ِ اَ ] (اِخ ) برادر امیرعلی و معاصر سلیمان خان (741-745 هَ . ق .) از ایلخانان ایران بود. رجوع به امیر حافظ شود.
حصار امیر. [ ح ِ اَ ] (اِخ )دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران . واقع 24هزارگزی شمال ورامین ، سر راه شوسه ٔ تهران به ...
مال امیر. [ اَ ] (اِخ ) مال الامیر. ایذه . ایذج . در نوزده فرسنگی مشرق شوشتر و آن قصبه ٔ مرکزی بختیاری است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
امیر شهید. [ اَ رِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چند تن ازپادشاهان را بعد از اینکه کشته شده اند باین نام خوانده اند، ازجمله ابونصر احمدبن اس...
امیر سدید. [ اَ رِ س َ ] (اِخ ) لقب منصوربن نوح سامانی بود و او را در زمان حیات ، امیر مؤید می گفتند، پس از مرگ ، امیر سدید گفتند. (از حبیب الس...
امیر سعید. [ اَ رِ س َ] (اِخ ) لقب نصربن احمد، پادشاه سامانی بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 356). و رجوع به نصر... شود.
امیر ادهم . [ اَ اَ هََ ] (اِخ ) ابن منصوربن زید بلخی . پدر ابراهیم ادهم بود : حسن کجا شد و کو بایزید بسطامی امیر ادهم و فرزند آن هنرپرور؟ ناصر...
امیر مجلس . [ اَ رِ م َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از مناصب دربار سلجوقیان آسیای صغیر. رئیس دیوان تشریفات . (فرهنگ فارسی معین ).
امیر کردن . [اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امارت دادن . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۱۴ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.