اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنان

نویسه گردانی: ʽNAN
عنان . [ ع ِ ] (ع مص ) معارضه کردن . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شریک بودن دو کس در مالی خاص نه در سایر اموال . یا معارض خرید کسی شدن بغرض مشارکت در آن چیز. یا برابر و مساوی بودن هر دو شریک در انبازی ، بدان جهت که هر دو دوال لگام ستور برابر باشد. (از منتهی الارب ). (اصطلاح شرع ) عبارت است از شرکت بین دو نفر، خواه آزاد خواه بنده ، خواه زنهاری ، خواه کودک ، و خواه هر دو مختلف الجنس باشند، در هر تجارتی یا در نوعی از انواع بازرگانیها، مانند گندم و خواربار. و شرکةالعنان و شرکة عنان ، بعبارت دیگر هم بحالت وصفی و هم بحالت اضافی نیزگویند. و قید دو نفر، برای تعیین حداقل شرکاء میباشد نه آنکه قید احترازی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به اقرب الموارد، آنندراج و ناظم الاطباء شود. || (اِمص ) پیش آمدگی . (از منتهی الارب ).
- شرکت عنان . رجوع به عنان شود.
- مشارکت عنان . رجوع به عنان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عنان سست کردن . [ع ِ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به توقف و سکون گراییدن . قصد توقف او کردن . کوتاهی و مسامحه کردن : کاری که صلاح دولت توست د...
عنان گرم کردن . [ ع ِ گ َ ک َ دَ] (مص مرکب ) جلد و شتاب رفتن . عنان تیز شدن . (از آنندراج ). عنان ریز شدن . بتاختن داشتن اسب : تنوری چنین گر...
گران شدن عنان . [ گ ِ ش ُ دَ ن ِ ع ِ ] (مص مرکب ) کشیدن عنان اسب برای توقف دادن آن : گران شد عنان و گران شد رکیب سر سرکشان خیره گشت از...
عنان بازپیچیدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) راه بگردانیدن . از راه بگشتن . میل کردن بسوی دیگر : عنان بازپیچید و برداشت راه به ایران سپه رفت از...
عنان برانگیختن . [ ع ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به حمله درآمدن . به جولان درآوردن . به قصد حمله درآمدن : عنان یک رکابی برانگیختنددودستی به...
عنان گران کردن . [ ع ِ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استادن و متوقف کردن اسب . (آنندراج ). ایستادن سوار. (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). عنان کش...
گران کردن عنان . [ گ ِ ک َ دَ ن ِ ع ِ] (مص مرکب ) دهنه را کشیدن و سخت کردن : سبک تیغ را برکشیداز نیام عنان را گران کرد و برگفت نام . فردوسی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
آنان . (ضمیر) ج ِ آن . آن کسان . ایشان . اوشان . آنها : همه تفاخر آنان بجود و دانش بودهمه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ . منجیک .آنانکه محیط فض...
انان . [ اَ ] (ع مص ) ۞ أن َّ المریض اناً و انیناً و اناناًو تأناناً؛ نالید. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نالش . (مهذب الاسماء). و رجوع به ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۹ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.